روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

عصر خواب آلود

سلام

از صبح یکسره در حال انجام کارهام هستم

اینقدر کار روی هم جمع شده که هر چی کار میکنم انگار نه انگار....

مثل اینکه بخوای آب یه استخر را مشت مشت خالی کنی...


خوابم گرفته

وقت خواب نیست

باید با انرژی کار کرد


پ ن 1 : به لحظه دیدار نزدیک و نزدیک تر میشم....

پ ن 2 : گاهی هورمون ها بی موقع شورش می کنن....

پ ن 3 : باید کمی صبورتر بود

یکشنبه نوشت

سلام

وقتی صبحانه کره و عسل و جای و مربای پوست پسته بخوری...

روزت شیرین میشه

عین عسل

عین شهد گلهای بهار

عین تمام لحظه های خوب

بوی پاییز مشامم را لبریز کرده از شادی


پ ن 1 : روزهای زیادی گذشته و هیچ صبحی یاد من نیفتادی...

پ ن 2 : در میان روزهای شهریور من ، یک درد عمیق نهفته است

پ ن 3 : شلوغی کار منو از زندگی  جدا میکنه و این یعنی خوده خوده عسل....

صبح شنبه ای دیگر

سلام

صبحتون لبریز از آفتاب و نور

خوبین

به همتون سر زدم دیشب - با تبلت میخونمتون هر شب

اما نمیتونم به سادگی نظر بزارم

یعنی شماها را یادم نمیره ، ولی اگه نیستم دلخور نشید.....

امروزم را با انرژی های رنگی شروع کردم

یه پکیچ مربوط به اول سال (سال تحصیلی ) بود که باید تحویل میدادم (پاکت های رنگی رنگی + بروشورهای خوشگل و کارتهای تبریک)

دیروز همه را آماده کردم و امروز صبح اول صبح .....هورا

روزهام لابلای کاغذهای رنگی مثل بادبادک میگذره

امیدوارم روزهای همتون پر از شور و شادی باشه

فعلا


پ ن 1 : فقط هفت دقیقه به خودم فرصت دادم که بیام و اینجا باشم

پ ن 2 : روزهایم بدون حضورش دارد کدر می شود....

پ ن 3 : هر چند کمرنگ .. هرچند دور ... تو را حس میکنم هر روز ....

حال و هوای دور و برم

سلام

ظهرتون بخیر

خوبین

من که خوبم خدا را شکر

شما ها هم مثل من چیزای جینگیل پینگیل دوست دارین؟

دورتادور مانیتورم توی دفتر کارم، کفشدوزک و اسمایلی چسبوندم

کنار کیس کامپیوترم هم از این استیکرهای حروف انگلیسی و قلب...

روی میزم یه دونه میوه ی کاج دارم

جای کاغذ یادداشتهام یه ماشین فانتزیه کوچولوست که بالاش گیره داره

روی کیبوردم اون بالا که زیاد استفاده نمیشه یه قورباغه و یک خرگوشک کوچولوی پاک کنی نشستن

لیوان چاییم سفیده با گلهای نارنجی و زرد

روی میز پشت سرم هم دوتا خرگوش کوچولو دارم

کلیدهای مختلفم را با لاک ، رنگهای مختلف زدم و روشون خال های کوچولو گذاشتم

کفش و کیفم صورتیه خیلی کمرنگه

من کلا جینگیل پینگیلای رنگی رنگی خیلی دوست دارم.


پ ن 1 : پاییز حس خواستنت را در من بیشتر و بیشتر میکنه

پ ن 2 : خیلی زیادی ناهار خوردم

پ ن 3 : توی اتاقم کنار حوض ماهیها یه تنگ خیلی بزرگ دارم که پر از میوه های کاج هست که هر کدوم را یه رنگی ، رنگ زدم...

دیر هنگام

سلام

روزم شلوغ بود اما به رنگ آفتاب

خواهرانه داشتم

دمنوش جدید خوردم

سفارش کارهای زیادی قبول کردم

یه ایده ی تازه به ذهنم رسید




پ ن ۱ : من تا بحال کنار تو به تماشای طلوع نرفته ام....

پ ن ۲: غذای مورد علاقه ی تو ، بدو تو در کامم تلخ میشود

پ ن ۳ : اگه کمتر میام شماها منو فراموش نکنید، خیلی مشغولیاتم زیاد شده....

صبح خود را چگونه آغاز کردید؟

من توی اتاقم یه حوض کوچولو دارم (یه کمی از اندازه یک تشت کوچکتره)

دوتا ماهی قرمز هم داخل حوض دارم

صبح که بیدار شدم

طبق معمول حوله را برداشتم که برم حمام

دیدم آب ماهی قرمزا کمی کدر شده و انگار دپرس شدن

منم قبل از حمام رفتن

آب مونده آوردم و آب ماهی قرمزا را عوض کردم و بهشون غذا دادم

فکر کنم ماهی قرمزا امروز حالشون خیلی خوبه.و.....

دوشنبه نوشت

سلام

صبح بخیر

لبریز از شادی و شور باشید اونهم شوری آمیخته به بوی دور دست پاییز

روزهای شلوغ کاری را سپری میکنم

با لیوان همیشه یخ کرده چای روی میز

اما چیزی در من هست که گرما تولید میکنه و اون عشقه ....

این روزها میان کاغذهای رنگی غرقم

می برم و میچسبونم و لذت می برم

با مدادرنگی ها قایم باشک بازی میکنم

و پاستل ها را از جلوی دست خودم پنهان میکنم

رنگها را ترکیب میکنم

نورها را به جان میخرم

و وقتی خسته و بی رمق میشوم، گوشی تلفن را به دست می گیرم.....


پ ن 1 : کارم عالیه ... الهی یه کار عالی قسمت هرکی که دلش کار میخواد بشه

پ ن 2 : بیشتر رنگ بازی میکنم تا کار

پ ن 3 : دنبال بهانه ی کوچکم برای لبخند زدن.... برای بیشتر لبخند زدن... زندگی ارزش اخم های مرا ندارد

نامه شماره 4

سلام بهترین بهترین من

صبح من زیباست چون تو را دارم

چون عشقت در قبلم مثل یک آتشفشان فعال و روشنه  و هر لحظه فوران میکنه

عشق تو منو گرم میکنه

عشقت منو به حرکت در میاره

و عشق توست که لحظه های زندگی را برام قابل تحمل میکنه

از عشق توست که عاشق میوه های کاجم

از عشق توست که یاد گرفتم از رنگها لذت ببرم

از عشق توست که عاشق بوهای تازه ام

از عشق توست که به دستهای مردم خیره میشم و دنبال انگشتهای تو میگردم

از عشق توست که نورها منو به وجد میاره

و از عشق توست که دلم طلوع را میخواد

نازنینم

عشقت به من زندگی یاد داده

عشقت به من انگیزه زندگی داده

عشقت برام مقدسه ، چون قداست و پاکی را از عشقت یاد گرفتم

من با عشق تو قدم به قدم به خدا نزدیک تر شدم

من با عشق تو راه آسمان را یاد گرفتم

من با عشق تو آنقدر آموخته ام که حالا دلم میخواد یه جوانه کوچک کنارم باشه که بتونم بهش عشق بیاموزم

من با عشقت زنده ام

امروزم را بعد از نام و یاد خدا با عشق تو شروع کردم

و الان از هر روز عاشق ترم

از هر روز بیشتر دوستت دارم

تمام یاخته های تنم تو را صدا میزنه

و اینقدر پر از شور و حرارتم که میتونم مثل یک خورشید به لحظه هات بتابم

دوستت دارم

دوستت دارم

دوستت دارم


امروزم

امروزم حرام شد

از صبح زل زدم به مانیتور و عین یه سنگ کار کردم

وقتی به خودم اومدم شب شده بود

از هیچی امروز لذت نبردم

فقط و فقط کار کردم

صبح شنبه

سلام

صبح شنبه تون لبریز از لبخندهای زیبا و اجابت های نزدیک

خوبین

من لبریز از انرژی هستم

با اینکه هفته گذشته خیلی خسته شده بودم ، دیروزم را با کلی این ور و اونور سپری کردم

صبح تا ظهر با داداشم رفتیم یه مرکز خرید بزرگ و کل لیست خرید مامان را تهیه کردیم

البته ما همیشه ظهرهای جمعه مهمون داریم

مهمونای عزیز

بعدش ناهار خوشمزه را جای شما خالی خوردیم

و عصر هم رفتیم نمایشگاه کتاب کوچولو

بدک نبود

جای شما خالی

با دختر خواهر کوچولو رفتیم غرفه کودکان و کلی نقاشی کشیدیم و کلی خندیدیم

جمعه ی آرامی بود که میتونست از این هم لذت بخش تر باشه

ولی سپاس خداوند را برای تمام نعمتها

نانای عزیزتر از جانم هم خوبه

دیروزش را کلی مفید بود و کلی کارهای خوب کرد

مثل تمام روزهای دلتنگی کلی با تلفن حرف زدیم

و امروز

صبحم را با بوی شامپو و نرم کننده و بعدشم یه عالمه لوسیون و اسپری و کرم شروع کردم

وقتی صبح ها غرق در بوها میشم روزم بهار میشه

امروز خوبم

دعا کنید تا شب خوب تر هم بشم

خیلی نوشتم

ببخشید


پ ن 1 : لیوان چای با اون بوهای خوب میتونه روزتون را عسل کنه

پ ن 2 : صبحانه ی تپلانه خامه شکلاتی خوردم

پ ن 3 : روزهای بی تو همه مثل همند مگر اینکه بیایی....

نامه شماره 3

بهترین بهترین من

وقتی به عصرهای پنجشنبه ای که کنارم هستی فکر میکنم

احساس میکنم روزهایی که نیستی چیزی در من کم است

چیزی در من می شکند و یا چیزی در من گم می شود

انگار حرفها روی انگشتهایم بی تابی میکنند برای نوشته شدن

انگار در دلم چیزی شبیه نیستی جان میگیرد

دلم که تنگ میشود بی تاب می شوم

دلم که تنگ میشود لیوان چای سرد میشود و من بی توجه زل زده ام به لحظه های تنهایی

بهترین بهترین من

کاش عاشقت نمی شدم

کاش عاشقم نمی شدی

کاش آن روزهایی که برای داشتنم حقیقتها را نادیده می گرفتی ، فکر این روزهای سخت را می کردی

روزهایم سخت شده

صنوبرهای عاشقیمان قد کشیده و تا آسمان رفته ....

پنجشنبه های بی تو ، مرا بی قرار می کند

و امروز بی قرارم

بی قرار تر از هر پنجشنبه ای که نبوده ای

چیزی در دلم شکسته است

چیزی شبیه طعم تلخ خیانت


روزهای عاشقی آفتابی و روشن است

روزهای عاشقی آبی و ملایم است

روزهای عاشقی چیزی شبیه اوایل بهار و اوایل پاییز است

روزهای عاشق مزه گسی دارد

روزهای عاشقی....

و من در کنار تو هزاران روز است که عاشقی میکنم

میخواهم در کنارت عاشقی کنم و پیر شوم

و عاشقی کنم و بمیرم


پ ن 1 : حسرت مادر شدن عاشقی را سخت تر می کند

پ ن 2 : چیزی در من هست که در هیچ زن عاشقی نیست

پ ن 3 : زن ها همه شبیه هم هستند .... کاش مردها این را نفهمند....

پست عجله ای

سلام

اصلا وقت ندارم

کار زیادی مونده و من از برنامه کاری عقبم

فقط اومدم بگم  ، اینجا را با دوستای جدیدم خیلی دوست دارم و فراموشتون نمیکنم


امروز داداشم اومد کمکم

خیلی چیزها را برام جابجا کرد و کلی همه چیز را مرتب کرد

در عوض داشت از قفسه بالا چیزی بر می داشت که یهو ... بعله پشت بلوزش (نزدیک درز آستینش) پاره شد

و حالا فقط نیم ساعت وقت داره تا قراره کاریه که داره

و هنوزم ناهار نخوردیم

منم (نه اینکه خیلی دختر مرتب و همه چی تمومی هستم  : )))))) )  گفتم توی کیفم نخ و سوزن دارم

هورا

درز بلوز را به بدترین شکل ممکن (خب خیاطیم خوب نیست) دوختم

و بعد

ناهار و

خدانگهدار

الان باید برم دنبال بقیه کارهام



پ ن 1 : چای هلو کنار دستمه و حس خوبی دارم

پ ن 2 : نانا که حواسش بهم باشه انگار خدا داره بهم لبخند میزنه

پ ن 3 : دیروز دوستم انگشترش را داد به من و من امروز هر چی بهش نگاه میکنم انرژی میگیرم

دوستانه

سلام

این روزها زندگی برایم روی دور تند است

وقت ندارم لحظه ها را مزمزه کنم

اگر به دوستای خوبم هم سرنمیزنم دلیلش شلوغی زیادکارم در این روزهاست

امروز هشت صبح سرکار بودم

من دوستی دارم به اسم للی، در واقع من للی صدایش میزنم در دنیای واقعی هم للی صدایش میزنم

دوستی که واقعا دآستش دارم

سالهای زیادیست که دوست هستیم

امروز برای ناهار کنار هم بودیم

البته یک ناهار دیرهنگام

نزدیک ساعت چهار

حرف زدیم و حرف زدیم و بعد للی به من کمک کرد

کار کردیم و حرف زدیم

چقدر داشتن دوست حس خوبی دارد

دوستانه های آراممان را دوست دارم

در دنیای واقعی، تعداد افرادی که از وجود نانا خبر دارند خیلی کم است

و للی یکی از همان تعداد محدود است



پ ن ۱ : الهی همیشه دلگرم و سرگرم به کارهایی باشیم که دوستشان داریم

پ ن ۲ : انگشتر انگشتی للی در انگشت من است

پ ن ۳  : من امروز میان مداد رنگیها فهمیدم ، هنوز کودک درونم خردسال است....

دلهره

کسی زنگ زد گفت میخوام بیام دفتر بهت سر بزنم (با کلی شوق و خوشحالی)

خب من میتونستم بگم نه نیا

اما نگفتم ...


و من دلهره دارم

کاش نیاد

کاش بابام زودتر بیاد

کاش یکی بیاد اینجا وقتی اون میاد من تنها نباشم

من الان دلهره دارم




پ ن 1 : بعضیا خوبن و در عین حال بد

پ ن 2: آدم خوبه تکلیفش با خودش لااقل روشن باشه

پ ن 3 : من میان دلهره ها و تردیدها خواهم مرد....

نامه شماره 2

سلام
شماره ی روزهای نبودت از شماره روزهای تحمل من بیشتر شده
شماره روزهای بی توجهیت از شماره روزهای طاقتم فراتر رفته
اونقدر خودم را شخصیتم را و طاقتم را به چالش کشیدم که الان حتی به اصل خلقتم هم شک کردم
اونقدر با خودم کلنجار رفتم که درونم غوغایی نگفتنی داره بیداد میکنه
دیگه الان خوب میدونم که هستند دیگرانی که از من مهم تر و عزیزنرند (البته حق با توست من سر این موضوع با تو بحثی ندارم) اما من مشکلم اینه که فهمیدم هیچ جایگاهی ندارم ... هیچی .... روزهای زیادی اومدند و رفتند و تو هیچ تلاشی برای من نکردی....
از گرفتاری و غصه هات نگو . من اگه از غصه ها و گرفتاریهات بیخبر بودم اینهمه وقت نمیتونستم دوام بیارم
اما .....
غصه ها از مقدار طاقت دلم بیشتر شده....
من هیچی برای تو نیستم؟
بعد از گذشت هشت سال؟؟؟
من الان این وسط چی هستم؟
من حرفهایی که در جواب این حرفها خواهی داد را میدونم
اما من بریدم
شکستم
تو حتی ندیدی
نشنیدی
نه غصه هام را دیدی
نه بی خوابی هام را

زندگی بهم سخت شده .... دیگه کمک نمیخوام ...

دیگه توجه نمیخوام

دلم مردن میخواد

دلم رها شدن از بند این عشق را میخواد

نمیتونم رها شم مگر اینکه بمیرم

رهایی از تو برای من یعنی مرگ

کاش شجاعت داشتم.... کاش خدا را نمیدیدم.... کاش....


پ ن 1 : باز مثل همیشه با چند تا جمله آروم شدم

پ ن 2 : من بخاطر عاشق بودن از خداوند سپاسگزارم

پ ن 3 : همیشه به سادگی دلم را به دست میاری... چرا میزاری به مرز جنون برسم


بعدا نوشت: حال من خوب است و میدانم که میدانی....

چالش امشب

شب تون بخیر

چالش امشب این هست که هرکسی بگه چی دوست داره


مثلا من

عاشق نانا هستم

تو رنگها صورتی طوسی و سرمه ای را برای پوشیدن دوست دارم

برای آرایش رنگ طلایی و بژ را خیلی خوشم میاد

از غذاها ماکارونی را خیلی دوست دارم

از میوه ها انگور و خربزه را

کلا طلا را خیلی دوست دارم

توی لوازم تزیینی ، پابند ( خلخال) را دوست دارم

تو فصلها عاشق بهارم چون فصل تولد نانا هست

سرگرمی مورد علاقه م خوندن رمان هست

توس طعم ها طعم شیرین را بیشتر دوست دارم

توی بوها بوی گرم و شیرین را میپسندم

توی خانه داری آشپزی را دوست دارم ولی در کل از کارهای خونه خوشم نمیاد

پیاده روی را دوست دارم

لباس نو  

کتاب تازه

میوه های تابستانی

شغلم را

و البته خانواده ام را......


پ ن ۱ : در چالش شرکت کنید

پ ن ۲ : مسلما خیلی چیزها از قلم افتاده که بعدا اضافه میشه

درهم بر هم و از همه جا

سلام

جمعه که همش به مهمانی گذشت ... به به اونم چه مهمونی خوبی- خونه خواهرم بودیم و پر از خواهرانه ها

امروز از صبح خیلی شلوغ بودم

خدا را سپاس


راستی شما هم مثل من دارین نزدیک شدن پاییز را لمس میکنید؟

بو و عطرش به مشامتون رسیده؟

خنکاش؟


شهریور ماه آخر تابستان و آبستن پاییزی هزار رنگ...


نانا هم خیلی خیلی درگیره بیماری یکی از عزیزانش هست و خودش هم در این بین بیمار شده

میشه خواهش کنم هم برای خودش هم برای عزیزش دعا کنید


پ ن 1 : هزارتا حرف هست که دلت میخواد بزنی اما نمیزنی چرا؟

پ ن 2 : زندگی روی دور تند هست یا من برای هیچی وقت ندارم؟

پ ن 3 : خدایا به من خیلی خیلی ثروت بده

پ ن 4 : چیزی از برکات نمازهای غفلیه شنیده اید؟

دلخوشی

دلخوشی یعنی اینکه: 

دختر خواهر سه ساله ت لباست را که خونشون مونده برداره بو کنه و بگه:

بوی عطر خاله م را میده....

نامه شماره 1

سلام عزیزترینم

هیچ عنوانی برایت مناسب تر از عزیزترینم نیست

سلام  هدیه ی زیبای خداوند

عصر پنجشنبه ها بدون تو ، یعنی دلتنگی ، یعنی اشکهای بی صدا ، یعنی لحظه های کش دار بی انتها...

چقدر ساده کنارت بودن زیباست و دوری از تو سخت

چقدر ساده عاشقت بودن برایم ناگزیر است و دوری از تو غیر ممکن

گرفتاریهایت فاصله را بیشتر کرده ، اما همیشه فاصله در ذهن عاشقم بی معناست تا وقتی که هستی - تاوقتی که عاشقم و تا وقتی که عاشقی

عزیزترینم

نوشتن از تو برای تو سخت است ، چون تو در واژه ها نمی گنجی

اما نوشتن از تو برای تو ، برای من لذت بخش است چون تو شیرین ترین لذت دنیای منی

هرجا و هرگوشه ای قلمی پیدا کنم می نویسم که دوستت دارم

و این تنها جمله ایست که با گذشت سالها میان من و تو تکرارش از تکراری شدنش کاسته است...

دوستت دارم و ایمان دارم که دوستم داری

عاشقت هستم و میدانم که عاشقم هستی

ولی امروز یادت رفته است که عصرهای پنجشنبه ی بی تو ، لحظه های عذاب من است

یادت رفته است که در گوشم زمزمه کنی

سعی میکنم این روزهای سخت را برایت سخت تر نکنم و کنار تو تحمل میکنم

و باز می گویم دوستت دارم

چالش من

سلام

باید یه چالش « من» راه بندازیم

هرکدوم بیایم و یه پست درباره خودمون بگیم

هرکی هر طور دوست داره


مثلا

من

دختری سی و چهارساله

پانزده ساله که شاغلم

دفتر خصوصی دارم

تجربه ازدواج ناموفق را دارم (اما ماله سالهای دوره - خیلی دور - جوری که اصلا فراموش شده - اونوقت نوزده ساله بودم)

عاشق خانواده م هستم (عاشق پدری که پشت سرمه مثل کوه - مادری مهربان تر از آفتاب و دریا - دوتاخواهر که عاشقانه های فراوانی داریم و یک دونه داداش که عزیزدردونه س )

خداوند به من لطف کرده و اجازه داده عشق را با نانا تجربه کنم، عشقی فرازمینی

بیشتر از هفت ساله عاشق نانا هستم (هرچند عشق ممنوع باشه - گاهی عشق بدون اجازه وارد قلبت میشه و جوری رشد میکنه و ریشه میزنه که هرگز نتونی ازش دست بکشی .... این عشق پنهانیه .... اما هرچیزی که خدا را ناخشنود نکنه میتونه مایه آرامش و تجربه های زیبا باشه)

رنگها من را به شوق می آورند

رنگها و نورها....

کتاب خیلی دوست دارم (دبیرستانی که بودم معلم ادبیاتمون بهم گفت هرکتابی ارزش یکبار خوندن را داره و من این را سرلوحه ی خوندن قرار دادم و هر کتابی به دستم برسه میخونم)

این بیماری لعنتی منو رنج مبده (هرچند توضیحش زیبا نیست ... اما این بیماری به ترجمه فارسی میشه اختلال موکندن ، من بی اختیار شاخه شاخه موهام را میکنم.....)



بعد از اینکه عاشق شدم یاد گرفتم که هرروز عاشقتر بشم وبعد قد کشیدم و بزرگ شدم

خودم را انسان منحصر به فردی میدونم

برای خویشتنم احترام قایلم

‌و به قولی « عشق از من آدم بهتری ساخته »


پ ن ۱ : از رنجهام ننوشتم (خیلی کم نوشتم... هرکسی در زندگیش رنج های بیشماری ممکنه تجربه کنه ولی اگه بتونه با این رنجها درس زندگی بیاموزه و بزرگتر بشه ، زیر چرخ زمانه خرد نمیشه)

پ ن ۲ : از عذاب هام ننوشتم

پ ن ۳ : از کابوسهام هم ننوشتم

پ ن 4 : دوستانی که اینجا را میخونید لطفا توی این چالش شرکت کنید... خوشحال میشم...


در نهایت این پشت ویرایش شده... و شاید باز هم ویرایش بشه و بهش اضافه کنم