روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

بعد از تعطیلات خردادماهی

سلام

روزتون پر از شادی و حال خوش

نبودنهام خیلی زیاد شد

ولی دوستای همیشگی میدونن که روزهای تعطیل اینجا هم تعطیله

یه عالمه حرف دارم برای همین برم سر تعریف کردنیا


چهارشنبه شب وقتی رسیدیم خونه دیدم نمایشگر روی یخچال به طور مداوم و چند دقیقه یه بار ریست میشه و یخچال هم تیک تیک صدا میده

خلاصه که کلی نگران شدیم

حالا هرچی هم میگشتیم برگه های گارانتی و شماره های خدمات مربوط به یخچال را پیدا نمیکردیم

نهایتا از توی اینترنت چند تایی شماره پیدا کردم و زنگ زدم بهشون و هماهنگ کردم برای پنجشنبه صبح

هیچکدوم هم هیچ کمک تلفنی ارائه نمیدادند

پدرجان هم برای پنجشنبه صبح با آقای برقکار قرار داشتند که بیاد و کولر باغچه را راه اندازی کنه

این شد که قرار بر این شد که من بمانم خانه منتظر آقای تعمیرکار و مادرجان و پدرجان برن باغچه...

از بس نگران و ناراحت بودم برای یخچال هی دور و بر یخچال میچرخیدم

و از این صدای تیک تیک حرص میخوردم

تصمیم گرفتم یه چند ساعتی یخچال را از برق در بیارم و به اعصاب هممون استراحت بده

محافظ یخچال و پریز دقیقا پشت یخچال هستند یه جایی خارج از دسترس

با پدرجان یخچال را کشیدیم جلو تا بتونیم از برق خارجش کنیم و همون جا متوجه شدیم اشکال از محافظ هست

توی این قطعی های برق، محافظ یخچال سوخته بود و دچار یه حالتی شده بود که هرچند دقیقه یه بار خاموش میشد...

و اینطوری بود که در نهایت شگفتی ایراد را کشف کردیم و مشکل مشخص شد

ولی تصمیم گرفتم پنجشنبه را بمونم خونه

صبح زود بیدار شدیم ، در کنار هم یه صبحانه مفصل خوردیم و مادرجان و پدرجان رفتند به سمت کارهای خودشون

منم موهام را با یه کلیپس بستم بالا... یه پیرهن نخی راحت پوشیدم و تصمیم گرفتم که یه خونه تکونی اساسی راه بندازم

لیست آهنگم را پلی کردم

صندلهای راحتیم را پوشیدم و از اتاق خودم و از کتابخونه شروع کردم

برای اتاقم زمان یکساعت تعیین کردم که خیلی وقت گیر نشه ...

کتابخونه را گردگیری کردم ... اتاق را مرتب کردم ...لباسهام را سر و سامان دادم و یه عالمه لباس گذاشتم که با دست بشورم

ملافه ها را ریختم توی ماشین

و آینه را حسابی برق انداختم

بعدش اتاق مهمان ...

بعدش هم اتاق مادرجان و پدرجان ...

بعد رفتم سراغ لباسها

آب ماهی ها را عوض کردم ... به گلها رسیدگی کردم

سالن را جارو زدم و تی کشیدم و گردگیری کردم

شیشه های تراس را برق انداختم

در ورودی را حسابی تمیز کردم و ضد عفونی کردم

تا ظهر شد...

بعد از ناهار هم بدون معطلی .. رفتم سراغ آشپزخانه...

مرتب کردم و شستم و سابیدم

ساعت نزدیکای 5 بود که یه کیک وانیلی ریختم توی پلوپز...

نزدیکای 6 هم یه کیک کاکائویی

بعداز اومدن مادرجان و پدرجان هم به کمک همدیگه کیک ها را لایه لایه کردیم و موز و گردو و خامه ...

و اینطوری بود که ساعت 9 شب رفتم توی رختخواب


جمعه صبح هم زود بیدار شدیم و رفتیم سمت باغچه

کلی علف کندیم و یه عالمه به گوشه کنار باغچه رسیدگی کردیم

از بس گرممون شده بود رفتیم سراغ آب بازی و حوض آب...

نزدیک ظهر بود که خواهرا و فسقلیا از راه رسیدند و تا شب حسابی شلوغ و مشغول بودیم

و آخر شب اومدیم سمت خونه


شنبه صبح بساط خشت های کوچولو را برداشتم و رفتیم باغچه

چهارتا خشت بیشتر نداشتم

اونا را طرح زدم و سیاه قلم کشیدم

بعدش هم زیر درختهای انگور که حالا حسابی سایه میندازن و با اون خوشه های غوره دلبری میکنن نماز خوندم و چقدر به دلم چسبید اون نماز زیر آسمون...

بازم تا شب باغچه بودیم


یکشبنه هم یه کاسه پایه دار آجیل خوری داشتم که برداشتم و رفتیم سمت باغچه

زیر انداز را بردم یه جایی نزدیک حوض و زیر درختهای انگور

یه آهنگ ملایم پلی کردم و مشغول شدم

لذت اون پیچ و خم های طرحهای اسلیمی و گم شدن توی خیال و بوی علف و آب و صدای پرنده ها ، واقعا در کلمات نمیگنجه

مادرجان هروقت تکه نانی اضافه باشه یا دانه ای که باب دهان پرنده ها، اونها را میارن و یه گوشه ی مخصوص میزارن براشون همراه با آب...

دیروز هم اون کاسه ی استیل پر از آب و نان خیس خورده بود ...

غوغای گنجشک ها و بعدتر یک زاغی خوش قد و بالا، واقعا حال دلم را خوب کرده بود

ظهر که میشه و آفتاب حسابی پررنگ میشه دیگه باید خزید توی اتاق... زیر کولر...

بازم تا شب باغچه بودیم

مغزبادوم و خواهر هم عصری اومدند

و اینطوری یه عالمه روز تعطیلمون گذشت





پ ن 1: یه پاجوش از گندمی خوشگلمون برداشتم و کاشتم توی یه گلدون کوچولو

حالا که بگونیا خشکید و منم هنوز قلمه جدید نگرفتم بد نیست یه گندمی هم به جمع گلدونهای فسقلی اضافه بشه


پ  ن 2: یکی از دوستام فنجون قهوه خوری میخواست و قرار شد امروز باهاش تماس بگیرم

از مدلهای سنتی...


پ ن 3: دختر دایی جان رفته خونه نو

بهر حال با این اوضاع کرونا که  نمیشه رفت خونه کسی و دید و بازدید کرد

مادرجان یه نامه کوچولوی احساسی خوشگل نوشتند و با یه سکه ی گرمی کوچولو گذاشتند توی پاکت و منو مامور کردند که اینو برسونم به دست دختر دایی جان...

اون نامه برام جالب بود...


پ ن 4: امروز باید پیگیری کنم ببینم چرا سفالهام به دستم نرسیده تا حالا

دفعه قبلی یه روزه رسید


پ ن 5: آقای دکتر فقط دیروز تعطیل بودند

و دقیقا برعکس من ، تمام روز تعطیل را به استراحت گذروندند

حتی ساعتهایی که میخواستند مطالعه کنند از تخت بیرون نیومدند...


پ ن 6: اینهمه گرما برای وسط خرداد ماه طبیعیه؟؟؟؟


پ ن 7: چرا به من پیچ برای خریدن مانتو معرفی نمیکنید؟

من واقعا هیچی لباس توی کمدم برای پوشیدن ندارم


نظرات 10 + ارسال نظر
دلفین دوشنبه 17 خرداد 1400 ساعت 10:20 http://dolfin2021.blogfa.com/

سلام تیلوی قشنگم
داشتم فعالیت روز ۵ شنبه تون رو میخوندم برام باور کردنی نبود ، یاد سوپر من ها افتادم واقعا آفرین ، خیلی خوبه اینطور فعالی هستی راستش من حالتم بیشتر به همونی هست برای آقای دکتر توصیف کردید
تیلو جان پیج مانتو که سراغ ندارم ولی یه پیج شال و روسری هست کاراش دل آدم رو میبره، دلم نیومد بهتون نگم ، خودم فالو میکنم ، پیج رو ببینی متوجه میشید کدوم رو میگم
همون که خودم فالو میکنم،

سلام دوست خوبم

بالاخره هرکسی یه طوری میگذرونه تعطیلات را ....
ممنونم
خیلی خیلی خیلی لطف کردی

الی دوشنبه 17 خرداد 1400 ساعت 11:12 https://elimehr.blogsky.com/

سلام عزیزم
چه تعطیلات دلنشینی از وصفش منم کیف کردم
من از mantootack و mezon.zarif تو اینستا سفارش دادم البته هنوز به دستم نرسیده ولی کد رهگیری یکیش داد یکیش هم چون مدل یکم خاص بود گفتن چهارشنبه ارسال میشه
من مدلهاشون رو دوست داشتم

سلام الی نازنینم
حتما بهشون سرمیزنم
ممنونم که بهم گفتی
شما خودت هم خاص هستی

رسیدن دوشنبه 17 خرداد 1400 ساعت 11:13

سلام خوبی خدا قوت دختر تو چقدر خونه تکونی میکنی خونه برق افتاده همیشه ازش ستاره تو هوا پخشه ،
پیج مانتو اصفهان ندارم اگه فرق برات نداره میتونم از جاهای دیگه که خریدم راضی بودم بت بگم

کی خونه تکونی کردم
من که مدتها بود اصلا خونه نبودم
برام فرق نداره کدوم شهر باشه
ولی خرید مانتو بدون پرو برام خیلی دشواره

امیر دوشنبه 17 خرداد 1400 ساعت 11:16

با سلام
تعطیلات این هفته از تعطیلات نوروزی بیشتر شد. کیک های تیلو پز زیر درخت های الو و توت و ... با چای عصرانه ادمی را توپ توپ می کنه
بله در پست قبلی از بس تعطیلی بود روز اخر را فراموش کردم . نمیدونم این همه تعطیلی واجب است واقعا 104 روز پنجشنبه و جمعه است تعطیلات نوروزی و شهادت ها ولادت ها و یوم الله ها اعیاد مذهبی مناسبت های خاص را به این تعطیلات اضافه کن میشه نصف سال . یه موقعی قرائتی می کفت وقتی میگن فردا تعطیله دانش اموز میگه جون و معلمش میگه اخ جون یعنی معلمش بیشتر اشتیاق به تعطیلی داره .
دیدی به راحتی عیب یخچال را پیدا کردی تعمیر کارا هم مثل شما عمل می کنند و شانسی درست می کنند یا خوب میشه یا نمیشه اگر نشد میگن وسیله برقی است و نوسانات برق چند جای دیگه اش را تم اسیب زده بلاخره یه طوری سر و ته اش را هم میارند البته تعدادی از اونا نه همه شون . ادمای متعهد و منصف هم زیاد هست .

سلام دوست خوبم
جدی جدی خیلی تعطیلی داریما... بهش فکر کنیم متوجه میشیم همش تعطیلیم

ترانه دوشنبه 17 خرداد 1400 ساعت 16:04 http://taraaaneh.blogsky.com

سلام تیلو جان.
چه تعطیلات صلح آمیز و زیبایی داشتی. من که ندیده عاشق باغچه شما شدم. بعد هم چقدر خوب که یخچال درست شد، حتما خیلی خوشحال شدی وقتی فهمیدی که مشکل چیه. منهم خیلی غصه میخورم وقتی وسائل برقی خراب میشن.

سلام عزیزدلم
عالی بود
جای شما خالی... باغچه کوچولو و جمع و جور و آروم ...
اخ اخ ... واقعا غصه دار میکنن آدم را

میترا دوشنبه 17 خرداد 1400 ساعت 16:43


تیلو جون عاشق خودت و نوشته هاتم
توی نوشته هات حس زندگی و زندگی کردن موج میزنه
خونم حسابی شلخته شده
عصر تمیززز تمیززش میکنم و یک کیکم میپزم
۷

ای جانم
ممنون با اینهمه انرژی خوبت
چقدر خوب...

سارا دوشنبه 17 خرداد 1400 ساعت 17:59 http://15azar59.blogsky.com

من راستش از هیچ پیجی مانتو نمیخرم یکی دوباری اینکار را کردم مثل زردالوی له شده پشیمونم یا خیلی گشاد بودن یا تنگ یا جنسش اونی نبود که میخواستم
چه خوب که یخچال مشکلی نداشت
اون قسمت پیرهن نخی و موهای کلیپس زده ات منو یاد ان شرلی انداخت

میدونی سارا جون منم همین فکر را میکنم
همون لباس تو خونه ای هم میخرم در نهایت ته دلم یه طوریه

پیشاگ سه‌شنبه 18 خرداد 1400 ساعت 08:14

به به خانم تیلوی فعال و پر جنب و جوش
فک کنم باغچتون واسه خودش یه شمال جمع و جور باشه
الهی که همیشه خوش باشی
اتفاقا سر ههمین خاموشیا ، پرینتر و آیفون شرکتمون سوخت متاسفانه
از وسیله های خونه جز یخچال و پکیج مابقی رو از برق میکشم از ترس

باغجه مون کوچولوعه ... اما پر از حس خوب
چقدر کار خوبی میکنی... واقعا ارزش اونهمه استرس را نداره

مهربانو سه‌شنبه 18 خرداد 1400 ساعت 09:19 http://baranbahari52.blogsky.com/

وااا ی چه تعطیلات مفیدی داشتی تیلو جااان
فقط قیافه ی مامان جان رو مجسم میکنم وقتی برگشتن با اون خونه که بوی تمیزی از همه جاش میزنه بیرون حتما خیلی گل از گلشون شکفته
خوشبحالت که باغچه به این خوشگلی داری الهی آباد باشه
برای مانتو
shayli.gallery@
stylish_lady98@
anil.galleryy@ اینا رو میشناسم

مامان خیلی ذوق کردند اتفاقا
مهربانو چقدر خوب و مهربونی دختر جان
اون از پست های خیلی خیلی خوبت که برامون کلی کیک و آشپزی آموزش میدی
اینم از مهربونی های رنگارنگت

دل آرام سه‌شنبه 18 خرداد 1400 ساعت 09:49

سلام
چه کارهای خوبی. حالم جا اومد از خواندنش.
صدات رو تو اینستاگرام پخش کردم گوش کنم دخترم میگه اسم این دوستت چیه. گفتم تیلو تیلو.
کلی کیف کرده. میگه چه اسم عجیبی

سلام به روی ماهت

شاید به زودی با دخترها هم دوست شدم ... خدا را چه دیدی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد