روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

تابستان مبارک

سلام

با یک روز تاخیر رسیدن تابستان را تبریک میگم

اولین بهار 1400 را پشت سر گذاشتیم و رسیدیم به تابستان گرم و تب دار

امیدوارم که تابستان بینظیری پیش رو داشته باشید

دیروز صبح زود بیدار شدم و طبق معمول دوش گرفتم

یه کیف کوچولوی شکل دار برای فندوق خریده بودم که کادو کردم

یه دسته بادکنک و تلمبه مخصوصش را هم برای پسته جان خریده بودم

با مقداری خوراکی

برداشتم و راهی خونه خواهر جان شدم

سوپرایز شدند

کوچولوها اونقدر ذوق زده شدند که گفتنی نیست

خواهر جان هم متعجب شده بود و هی تند تند برام خوردنی های خوشمزه میاورد

فندوق هم به تبعیت از مامانش میرفت و برام شکلات و تنقلات از توی کمد میاورد

خلاصه که مهربونی همین هاست دیگه ...

تا عصر موندم اونجا و با فسقلی ها وقت گذروندم

بعدش هم یه راست رفتم باغچه پیش مادرجان و پدرجان

راستش میخواستم بیام دفتر ولی آقای دکتر بهم پیشنهاد دادند یک روز که تعطیل کردی برای خودت باش ، منم دیدم پیشنهاد خوبیه

اونها هم متعجب شدند

هندوانه قاچ زده بودند که آوردیم زیر درختهای انگور و نشستیم به حرف زدن

من دراز کشیدم و یهو نفهمیدم چی شد که چشمام گرم شد و با صدای خنده ی مادرجان و پدرجان بیدار شدم

از بازی و سرکله زدن با فسقلیا حسابی خسته شده بودم و تو سایه درختها و آرامش صدای آب و مادرجان و پدرجان یهو بیهوش شدم


خلاصه که روز خوبی بود و در روز تولد امام مهربانی ها حسابی بهمون خوش گذشت




پ ن 1: روزها عجله دارند؟


پ ن 2: کلا سه تا کتاب صوتی گوش دادم و حجم اینترنتم تمام شد!!!!


پ ن 3: یک دختری در همسایگی دفترم زندگی میکنه که آدم معمولی ای نیست (تقریبا سی ساله هست)

ناآرام و بیقراره و مشکلات زیادی هم با پدر و مادر پیرش داره

فرزند آخر خانواده ست و به شدت سرکش

توی حرف زدنهاش کلمات نامناسب استفاده میکنه و یه تیپ قلدرمآبانه ای داره

از دوچرخه استفاده میکنه و اصلا طبق عرف جامعه لباس نمیپوشه

خلاصه که از زبان پدرش بارها شکایتش را شنیدم و از همسایه ها در موردش چیزهای خوبی نشنیدم

اما...

من تیلو هستم و دنیا را یه طور دیگه میبینم

وقتی باهاش مواجه شدم خیلی مودب باهاش حرف زدم و هیچوقت ازش بی ادبی در مورد خودم شخصا ندیدم

بعد هم هربار اومد دفتر خیلی با صبر و حوصله باهاش حرف زدم و مثل تمام مراجعان دیگه باهاش برخورد کردم و لبخند زدم

چند باری که این اواخر اومد دفتر و دید من دارم میناکاری میکنم در مورد میناکاری ازم سوال کردم و با حوصله بهش جواب دادم

گفت که مدتی سعی کرده وارد کارهای هنری بشه اما با روحیه اش جور نبوده و روانش را بهم میریخته

برعکس همه آدمهای این محله که ازش به شدت دوری میکنند و طبق گفته های پدرش سعی میکنند باهاش همصبحت نشوند، باهاش حرف زدم و بهش گفتم دنبال کارهایی باشه که به روحیه اش میخوره... سعی کردم بهش جسارت بدم ... بهش گفتم کلاسهای فنی حرفه ای خیلی متنوع هستند و با یه نگاه به لیستشون شاید بتونی علاقمندیت را پیدا کنی...

دیروز سه تا کتاب از آموزش تذهیب برام آورده بود

گفت زمانی که میخواسته هنر را امتحان کنه اینا را خریده و الان احساس میکنه شاید نقشهاش به من ایده بده ...

کتابها را ازش گرفتم و جویای این شدم که رفته برای کلاسها یا نه...

همه آدمها در نهایت تنها و بی کس هستند

آدمها را با نگاه دیگران قضاوت نکنیم

بعضی از آدمها نیاز دارند که ما با چشمای خودمون ببینیمشون

در درون این آدم، یه دختر رنجور و زخم خورده و تنها پنهانه...

دختری که من میبینمش و دلم میخواد حالش بهتر بشه


نظرات 9 + ارسال نظر
سارا چهارشنبه 2 تیر 1400 ساعت 11:38 http://15azar59.blogsky.com

سلام تیلو جونم از وقتی اون غیبت کبری را داشتی ها هر وقت میام وبلاگت میبینم ننوشتی یا نیستی فکرم میره سمت اون داستانهای پارسال و وقتی میای مینویسی خیالم راحت میشه

سلام سارای نازنینم
ای جانم
ببخشید که باعث نگرانی و دل مشغولیتون شدم
خودمم میترسم هنوز

عابر چهارشنبه 2 تیر 1400 ساعت 12:30

سلام. برخوردتون با اون دختر خانم قابل تامل بود من یه‌مدتی که وبلاگ شما رو میخونم درک نمیکردم نگاهت به زندگی از ایدئولوژیتِ یا داری تمرین میکنی که اینطوری ببینی یا داری مانیفست میدی امااا الان فکر میکنم هر چی که هست موقت یا مداوم لحظه ای یا همیشگی قطعا خیلی خوبه فکر کن هر آدمی بتونه حتی ۱ روز در در هفته با این نگاه به دنیا نگاه کنه عالی میشه . تبریک میگم و اینکه حالا دوست دارم متاثر ازت باشم حتی اگر کامل موفق نباشم موفق باشی

سلام دوست خوبم
باید توی برخوردهامون با آدمها حواسمون جمع باشه
حالا نگاهم به زندگی خوبه یا نه؟
من فکر میکنم برای خوبی کردن حتی اگه مانیفست هم بدیم خوبه...
من عین خودتونم ... یکی از خودتون ... اینکه میگین از من تاثیر بگیرین ، من نظرم این هست که بیاین با هم دیگه حرف بزنیم و قدم برداریم و برای رشد همدیگه تلاش کنیم ... منم به بودن شماها نیاز دارم ... به یادگرفتن ... به شنیدن ... به شنیده شدن

ریحانه چهارشنبه 2 تیر 1400 ساعت 13:37

اون دختر شاغل هست؟ آدم وقتی شاغل باشه دستش تو جیب خودش باشه، خیلی از مشکلات کم میشه. نه بابت پول ها. بابت اینکه وقتش الکی هدر نمیره و میره سر کار. ذهنش نظم داده میشه. هدف پیدا میکنه.

ای کاش بره سر کار.

اگر باباش اومد اونجا، ۳ تا کتاب را بهش نشون بده و بگو دخترتون برام هدیه آورده. و از مهربونی دخترش بگو.
گاهی اینقدر سیاهی ها در چشم ما بزرگ میشن که سفیدی ها را نمیبینیم. باید بهمون بگن تا ببینیم و کمی هم به سفیدی ها دقت کنیم.

خدایا هممون را در آغوش خودت بگیر

نه اون دختر شاغل نیست عزیزدلم ....
اون دختر به هردلیلی که البته خیلی خیلی جای بحث داره ، با پدرو مادرش خیلی رفتار بدی داره ... دوست ندارم بنویسم ولی یکبار حتی پدرش را کتک زده بود

نغمه چهارشنبه 2 تیر 1400 ساعت 13:50

سلام تیلو جان
ممنون از مهربونی هات

سلام عزیزدلم
ممنون از مهربونی شما دوستای بینظیرم

ریحانه چهارشنبه 2 تیر 1400 ساعت 15:18

سلام‌تیلو جان
هفته پیس با همکارم داشتیم صحبت میکردم نگاهم به گلش افتاد. بنده خدا مورچه حسابی از خجالتش در اومده بودند. خاکش را عوض کرده بودند ولی حسابی رنجور و خراب به نظر میومدند. همکارم گفتم این دیگه گل نمیشه. و میخواست گل جدید توش بکاره.
من یک عقیده ای دارم باید به همه آدم ها یک شانس دوباره داد و این حقشون هست. آنها مختارند که از شانسشون چطوری استفاده کنند. به همکارم گفتم این گل حق یک شانس دوباره را دارند. دیروز از یک سری از پرسنل که بایستی کار اداری را سر موقع انجام میدادند ولی تعلل کردند واقعا عصبانی بودم. روزی که با واحدها جلسه داشتم تاکید کردم که حتما سرموقع انجام بشه. داشتم نامه شون را مینوشتم همکارم گفت ریحانه همه حق یک شانس دوباره را دارند این حرف خودت هست. به گل داخل گلدان نگاهی کردم حال خوب گل ها بهم حس خوبی داد. نامه را کنار گذاشتم . امروز اومدند اول وقتم هم اومدند.
میدونی تیلو جان نمیدونم چرا الان این جریان را برات تعریف کردم
ولی اینو بدون شما هم یک شانس دوباره بهش دادی و خوشحالم اون آدم هم تا به الان ناامیدت نکرده.
مرسی دختر مهربون.
راستی رفتم فیدیبو را نصب کردم و کتاب خرده عادت ها را میخونم. عاااااااااالیه
ممنون

سلام عزیزدلم
مرسی که حرفات را بهم میگی
ریحانه جان این کارت کلی نکته ریز و ظریف به همراه داشت
عین راه رفتن روی مو... سخت و آسون ...
گاهی بد نیست یه فرصت دوباره باشیم برای اینکه یه نفر زندگی را یه طور دیگه هم ببینه
ای جانم
منم دارم از چنل بی کلی پادکست توی فیدیبو گوش میدم

رسیدن چهارشنبه 2 تیر 1400 ساعت 16:26

اول بگم چه رفتارت خوب بوده با دختر. واقعا احسنت که همرنگ جماعت نشدی و فرصت دیده شدن و یا حتی احتمال تغییر مثبت به اون دختر دادی
دوم بگم زیر درخت و خنکی هوا و کنار آب تجسمت کردم
خوش باشی عزیزم

ساره جان
گاهی یه ذره مهربونی به آدمهایی که همه باهاشون گارد گرفتند میتونه معجزه کنه
حداقلش این هست که اون دختر یه لحظه تامل میکنه و یه نگاه تازه ای گوشه چشماش به زندگی پیدا میشه ...
یه خانم هنرمند و نقاش ، آدم را تصور کنه !!!! واو ... چی میشه

امیر پنج‌شنبه 3 تیر 1400 ساعت 01:02

با سلام
هنر وارد شدن به دنیای دیگران کار هر کسی نیست. و این را هم بدانیم که هیچ کس بی عیب نیست. و شاید اگر نحوه برخورد عوض بشه خیلی ها نیز رفتارشان تغییر می کند.
چشم ها را باید شست ، جور دیگری باید دید.

سلام دوست خوبم
فکر نکنید کم پیدا شدنتون را حس نکردم
گاهی این کارها به زبان ساده ست و در عمل دشوار...

عابر پنج‌شنبه 3 تیر 1400 ساعت 11:00

سلام. بله قطعا خوبه چون خوب دیدن عادت میشه و انرژی جمعی هم میره بالا میفتیم رو دور خوب ها . اینکه الان تو ایران همه ناراضی هستیم یه دلیلش اینه همه منفی بافیم مغز ۵ بار یه جمله رو بشنوه فارغ از درست یا غلط بودن اون رو باور میکنه ما اونقدر همگی مینالیم و بد میگیم و غر میزنیم همون چیزها رو هم جذب میکنیم و متاسفانه به ضررمون این چرخه رو باید یه جا قطع کرد ببین من یک چله نیت کردم مطلقا غیبت نکنم نمیدونی چه سکوتی توی مغزم بود نمیدونی چقدر حال آدم خوب میشه یعنی اینکه میگن غیبت نکنید مستقبما روی خودمون تاثیر میذاره متاسفانه موفق نشدم ادامه اش بدم چون به هر کی میگفتم غیبت نکنیم میگفت نه دارم توضیح میدم ولی واقعا معجزه اون کار رو من دیدم.یه چله دیگه بگیرم

سلام به شما دوست خوبم
کاش این دور خوب ها که گفتی هی تکرار بشه
این نارضایتی خیلی شدید هست متاسفانه و این نالیدنها ناگزیر
چه چله خوبی گرفتی دوست خوبم
و چه خوب که میخوای تکرارش کنی...

x شنبه 5 تیر 1400 ساعت 01:23 http://Malakiti.blogfa.com

چقدر قشنگ رفتار کردی
به دل مهربانت و صبرت افتخار کردم تیلوی قشنگم .....

ای جانم
حس کردم این رفتار درسته
گاهی باید به حس هامون اعتماد کنیم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد