روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

هفته تابستونیتون مبارک

سلام

روزتون آروم

اول هفته را سرحال و پر انرژی شروع کنید

برای خودتون یه کمی بیشتر وقت بزارید

صبحانه خوب و شیک و پیک بخورید

لباسهای رنگی رنگی تون را متنوع تر بپوشید

عطر زدن و بوی خوب دادن یادتون نره

اون بطریهای خوشگل آبتون را از خودتون جدا نکنید

از معجزه کلمات غافل نشید و خلاصه هفته پیش رو را بینظیر شروع کنید و منتظر بهترین ها باشید



پنجشنبه شب ، خواهرها اعلام کردند که جمعه نمیان باغچه

خواهرجان گفت میخوان برن باغِ عمه ی مغزبادوم

و اون یکی خواهرجان هم گفت پسته جان به خاطر در آوردن دندان خیلی خیلی بیقراره و ترجیح میده توی خونه ازش مراقبت کنه

اینطوری شد که صبح جمعه، بعد از بیدار شدن و صبحانه خوردن ، آب ماهی ها را عوض کردم و به گلهای سرسرا و تراس آب دادم  و سه تایی راهی باغچه شدیم

یه کمی آبپاشی کردیم و یه آهنگ آروم هم با موزیک باکس گذاشتیم و نشستیم به حرف زدن که عموجان زنگ زدند و گفتند که دوتا کاناپه توی انباری دارن که از اون راحتی های خیلی راحت هست و اگه میخوام برم بیارمشون برای باغچه

میخواستن انباری را خالی کنند و دیگه جا برای نگهداریش نداشتند

با عمو جان یه کمی حرف زدیم و به این نتیجه رسیدیم که برای باغچه خوب هستند و حتی میشه به راحتی روشون خوابید و حالا هم که اتاق جا داره

خلاصه این شد که زنگ زدیم وانت و با پدرجان و عموجان رفتیم انباری و دوتا کاناپه را بار کردیم و اومدیم باغچه

بعد هم عموجان کمک کردند و بردیم داخل اتاق و یه کمی تغییر دکوراسیون و یه کمی جابجایی مبلهای قبلی و خلاصه جاشون دادیم و از نتیجه راضی بودیم

عموجان خونه اون یکی عموجان که رفتند ترکیه را فروخته بودند و در تخلیه نهایی یه کارتن بزرگ کتاب هم جمع کرده بودند و آوردند برای من

البته منم بعد از بررسی کتابها متوجه شدم اصلا در حوزه ای نیست که من دوست داشته باشم و من تقسیم بندی کردم که سرراه بدمشون به یه کتابخانه  و یه قمستیشون را هم بدم به یه کسی که میدونم به دردش میخوره

البته پایان نامه عموجان هم قاطی این کتابها بود که پدرجان فرمودند این را نگه دار...

خلاصه بعد از مرتب کردن اتاق و چیدمان جدید، نشستیم همونجا زیر باد کولر و شربت سکنجبین و خیار مادرجان را نوشیدیم و مشغول صحبت شدیم

هرچی اصرار کردیم عموجان برای ناهار نماندند و اینطوری بود که ناهار ظهر جمعه را سه تایی خوردیم و من بساط سفالها را آوردم و مشغول شدم

مادرجان و پدرجان هم دراز کشیدند اما نخوابیدند و یا عصر داشتیم حرف میزدیم

یه سری بشقاب برده بودم که پدرجان با دریل شارژیشون برام سوراخ بزنن ، که دریل را آوردند و مشغول شدند هنوز پنج تا سوراخ هم نزده بودند که یهو ساچمه های دریل ریخت بیرون و معلوم نشد چه بلایی سرش اومد

پدرجان مشغول سرچ کردن توی اینترنت شدند که ببیند خودشون میتونن تعمیرش کنند یا نه

منم در حال کشیدن یه طرح و سیاه قلم بودم 

خواهرجان (مامان فندوق و پسته) زنگ زدند و فرمودند که باز با همسرجانشون دعواشون شده و کار به جاهای باریک کشیده و پدرو مادرهمسر را خبر کردند و پدرجان و مادرجان هم برن خونشون!!!!!!!!!!!!!

سریع جمع و جور کردیم و رفتیم خونه لباس عوض کردیم

خونه خواهر جان کمی از ما دور هست و ترافیک عصر جمعه هم همه چیز را اعصاب خردکن تر و کشدار تر کرد

من که کلا از ماشین پیاده نشدم و نزدیک 4 ساعت توی ماشین نشستم

پدرجان و مادرجان رفتند و آخر شب با اعصاب خرد برگشتند

رفتیم سمت خونه و دیگه حوصله شام هم نداشتیم






پ ن 1: احتمال خیلی زیاد این یکی عموجان هم از اینجا مهاجرت میکنه

و چقدر این قصه از نظر من غم انگیزه



پ ن 2: استاد جان همچنان در مسافرت تشریف دارند

شابلونهای ما هم روی هوا...



پ ن 3: امروز یه کمی سریع تر کار کنم ببینم به کوره عصر میرسم یا نه



پ ن 4: دلم برای للی تنگ شده

دیروز بهش زنگ زدم و ازش خواستم در اولین فرصت بیاد پیشم

نظرات 6 + ارسال نظر
رسیدن شنبه 5 تیر 1400 ساعت 10:45

انشاالله مشکل خواهر جان خیلی زود رفع بشه
اگه شما میرفتی داخل شاید میتونستی تاثیر مثبتی بذاری تیله جان

انشاله که مشکلات همه حل بشه
همه با دل خوش زندگی کنند
گاهی نباید دخالت کنم ... گاهی نباید باشم ... بالاخره توی هر جمعی جای همه نیست دیگه...

سارا شنبه 5 تیر 1400 ساعت 13:29 http://15azar59.blogsky.com

تیلو خانوم جونم


جوووووووووونم

سارا شنبه 5 تیر 1400 ساعت 14:37 http://www.yekzanyekzendegi.blogfa.com

سلام عزیزم
منم امیدوارم تابستون خوبی پر از رنگ و شادی داشته باشی
ایشالله مشکل خواهرجان هم ب زودی حل میشه.چ کار خوبی کردی ک نرفتی داخل.اینجور مواقع دخالتها هرچی کمتر و محدودتر باشه،مساله کمتر بزرگ میشه و راحت تر حل میشه

سلام به روی ماهت عزیزدلم
انشاله تابستون متفاوتی پیش رو باشه ... پر از شادی و خوشی
انشاله که حل میشه
این درد فرسایشی روان ما را که به باد داد ... بلکه خودشون به سلامتی از این مهلکه عبور کنند

امیر شنبه 5 تیر 1400 ساعت 15:14

با سلام
خدا قوت و انشالله که جریان خواهر جان اساسی درست بشه و سر عقل بیان و زندگی شون شیرین باشه
خراب تر و بی حوصله تر از همیشه ام
با خوابی که دیروز دیدم پریشان پریشان پریشانم

سلام دوست خوبم
انشاله ...
برای خواب صدقه کنار بگذارید و بعد به فراموشی بسپاریدش
خودتون را با فکرهای خوب مشغول کنید
خواب بوده ...

رابعه شنبه 5 تیر 1400 ساعت 17:13

سلام تیلو جان ان شاالله که مشکلات حل بشه حیف پسته و فندوق جان که دچار تلاطم بشن و حیف از خانواده ها که روز به روز از هم دورتر میشن تیلوجان یادم میاد قدیما چقدر خوش بودیم و فامیلا همه در کنار هم دلم میگیره.

سلام به روی ماهت عزیزدلم
بچه های مظلوم و بی گناه این وسط خیلی اذیت میشن
راست میگی ... قدیم ها انگار رابطه ها شکل های جذاب تری داشت... فامیل و دوست و آشنا بودن یه معنای دیگه ای داشت

نل یکشنبه 6 تیر 1400 ساعت 08:24

سلام عزیزم
صبحت بخیر

دقت کردی چه خوبه با خانواده حرف داری برای گفتن؟
علی الخصوص با پدرجان؟

من بیشتر جوونهای الان که میشنوم و میبینمشون از خانواده دورن، خیلی دور
از پدرهاشون که فرسنگها فاصله دارن
در حد چندجمله حرف میزنن و تمام و تعجب میکنن وقتی از خانواده حرف میزنم.

و برای من هم امروز این نکته در پست امروزت خیلی به چشم اومد، همراهی، حرف زدن، همدلی، کنار هم بودن و... .

یک جوون امروزی کنار جوون دیروزی میتونن بهترین خودشون باشند و چه زیبا به تصویر میکشی.

امیدوارم کانون گرم خانواده اتون گرمتر و شادتر و سلامتتر باشه.
امیدوارم زندگیتون کنار هم سرشار از عشق و محبت بینتون باشه و پر از برکتهای فراوون.

سلام عزیزدلم
همه عمرت بخیر و شادی
بله دقیقا با پدرجان و مادرجان دور هم میشینیم یه موضوعی برای صحبت پیدا میکنیم
گاهی مثل دیشب اونقدر حرف میزنم که خسته شون میکنم
متشکرم
منم این همدلی و همراهی را برای همه خانواده ها آرزو میکنم
برای خودت هم که اینهمه ریز بین و نکته سنجی هزارتاهزارتا آرزوهای زیبا دارم
همیشه شاد باشی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد