روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روز شلوغ تابستونی

سلام

روزتون پر از خیر و برکت


دیروز روز بسیار بسیار شلوغی داشتم

یکی دو تا سفارش کوچولو برای دفتر داشتم که باید انجامش میدادم

یه نامه هم برای جناب همسایه باید تایپ میکردم

بعدش رفتم سراغ پایه میوه خوری و لبه های کار که باید ترمیم میشد...

تا ساعت حدود 12 مشغول بودم

بعد زنگ زدم کوره و بهم گفت ساعت 5 اینجا باش

این شد که سریع دست به کار زدن ترانس شدم

مرحله ای که هنوز برام چالش هست ... دشواریهای خودش را داره و البته برای انجام دادنش داخل دفتر یه کمی کثیف کاریش زیاده

میدونید این جور کارها نیاز به کارگاه داره

نیاز به یه حیاط و فضایی که بشه به راحتی شستشو انجام بدی داره

ولی خب بهر حال باید انجامش میدادم

این شد که دست به کار شدم و سه ساعت و نیم روی پا بودم

دیگه نزدیکای ساعت سه و نیم داشتم هلاک میشدم که کار تمام شد

سریع ناهارم را گرم کردم که خیلی گرسنه و هلاک بودم و نمازم را هم خوندم و مشغول بسته بندی کارها شدم

برای جابجا کردنشون باید حتما از این پلاستیک های حباب دار بپیچیم اطرافشون و خوب بسته بندی بشن که رنگها و نقشها خراب نشن

خلاصه که یک ربع زودتر رسیدم به کوره و کارها را تحویل دادم و برگشتم سمت دفتر

تازه شد اول تمیزکاری

همه جا کثیف و نامرتب و شلخته شده بود

تمیزکاریها را که انجام دادم دیگه هلاک بودم که خواهرجان پیام داد و شروع کردم به حرف زدن باهاش

و چقدر بی منطق...چقدر بی ملاحظه ...

به شدت منو رنجاند ولی وقت رنجیدن نبود

باید آنچه شرح بلاغ بود میگفتم ...من آنچه شرط بلاغست با تو می‌گویم. تو خواه از سخنم پند گیر....

سعی کردم عصبانی نشم ... سعی کردم حرص کمتری بخورم ... سعی کردم حرفای درست و حسابی بهش بزنم که چشماش باز بشه ...

ولی اون عصبی تر از این حرفا بود گویا

بعد از این کالمه به شدت حالم بد شده بود و وسط این حال بدی مخمور عزیزم مثل یه معجزه واقعی به دادم رسید ...

یعنی اگه یه دوست به دادم نمیرسید نمیدونم چه بلایی سرم میومد

داشتم حالتهای عصبی شبیه اون شوک پارسالی بروز میدادم ... چند لیوان آب سرد خوردم و با مخمور حرف زدم و بعدش آروم آروم احساس کردم دارم بهتر میشم ...

بعدش هم استاد جان بهم زنگ زدن و گفتند که دارن میان سمت من....

یعنی از مسافرت برگشته بودند و شابلونها هم به دستشون رسیده بود

چه شابلونهای دلبری

لازم به توضیح هست که شابلونها به صورت یک تکه روی یک صفحه هستند و باید با دقت و مهارت برش بخورن و از هم جدا بشن

فاصله ی بینشون خیلی خیلی خیلی کم هست و یه دقت ویژه میخواد که خراب نشن

و استاد جان گفتند خودم برات برش میزنم

ساعت نزدیک 8 بود رفتم سمت خونه که پدرجان منتظرم بودند برای اینکه بریم اجاره نامه را تمدید کنیم

البته که به پیشنهاد جناب مستاجر نرفتیم بنگاه و خودمون تمدید کردیم ... انشاله که مشکلی پیش نمیاد...

بعدشم که هلاک و خسته رسیدیم خونه

یه کمی سه تایی نشستیم و حرف زدیم و فکر کردیم در رابطه با مشکل خواهرجان و همسرش...

و البته که هیچکس جای هیچکس نیست ...

و البته که مدل دلسوزی و غصه خوردن پدرمادرها شبیه هیچکس نیست

و البته که اون عشق بی انتها در هیچ قلبی مثل قلب پدرو مادرها وجود نداره ...


صبح سعی کردم پر انرژی تر بیدار شم

همون اول صبح یه پادکست دانلود کردم برای امروز لابلای کار

بعدش هم سریع دوش گرفتم

رسیدم دفتر و یه کار کوچولو را راه انداختم

الانم میخوام پرانرژی و بی خیال تمام فکر و خیالهای بد برم سراغ رنگ و نقشهام ....




پ ن 1: صبح خیلی زود توی گروه خانوادگی از دختر عمه جانم تشکر کردم

یه عالمه مطلب انگیزشی و انرژی مثبت پیدا میکنه و میزاره توی گروه

البته که به نظرم این کار اصلا توی اون گروه درست نیست

و البته که هیچکدوم از مطالبش را نمیخونم

ولی حس کردم برای وقت و انرژی بی پایانی که میزاره باید ازش تشکر کنم



پ ن 2: استاد جان بهم پیام دادند که امروز رنگ بخریم



پ ن 3: بی تاب رسیدن سفالها از کوره هستم



پ ن 4: تولد استاد جان نزدیکه 

خیلی نزدیک

باید یه چیزی بخرم ...


نظرات 5 + ارسال نظر
امیر یکشنبه 6 تیر 1400 ساعت 12:34

با سلام
خدا قوت و گرمای تابستان که رمق نمیزاره
برای خواب بلافاصله برای نیازمندی پول کارت به کارت کردم ولی چون خواب هایم تقریبا 90درصدشون به واقعیت میرسه نگرانم کرده بود انشالله که جز آن ده درصد باشه.
به نظر من خانواده شما و خانواده پدر دامادتون یک جلسه تشکیل بدند و همه حرفا را بزنند و رفع مشکل کنند تا به کی این موضوع کش باید پیدا کنه. بلاخره در زندگی مشترک باید جایی برای گذشت و بخشش و کوتاه امدن باشه . اگر هم کوتاه نیامد کوتاهش کنی . تادیب بشه تا فرق مجردی و متاهلی را یاد بگیره.
در مورد کوره هم ما منتظر کارهای جدید هستیم. سعی کن تنوع به کارهایت بدهی و از تکرار خوداری کنی.
برایت موفقیت ارزو می کنم

سلام دوست خوبم
انشاله که همه خوابهاتون پر از خیر و برکت باشه براتون
این کارها بی فایده ست ...
منم منتظرم و بی صبرانه میخوام ببیینم نتیجه چی شده

یک عدد مامان یکشنبه 6 تیر 1400 ساعت 15:48 http://Www.Kidcanser. Blogsky

تیلو جان چه خوب که مخمور بود و باهاش آروم شدی
امیدوارم مشکل خواهر و همسرش ختم به خیر بشه

از بودنش کلی خدا را شکرگزارم
دوست بینظیریه
الهی آمین
متشکرم عزیزدلم

سعید یکشنبه 6 تیر 1400 ساعت 17:16 http://www.zowragh.blogfa.com

سلام دختر عموی جان
خوبی؟
آقای دکتر خوبن؟
مدتیه پرسنل محترم دفتر مودم منو بردن قرار بوده یه هفته ای برگردونن الان چند ماهه نیاوردن واسه همین من با گوشی آن میشم و یکم برام سخته تازه وب شما خیلی سخت برام باز میشه
اما سعی میکنم نوشته هاتو بخونم
سبز باشی دختر عمو

سلام پسرعموجان
متشکرم
به نظرم اصلا این غیبت ها قابل توجیه نیست
جای خالیتون کاملا حس میشه

سهیلا یکشنبه 6 تیر 1400 ساعت 18:49 http://Nanehadi.blogsky.com

سلام تیلو جان.یه برادر شوهر مسن دارم.از وقتی بازنشسته شده همش تو واتس برای همه مون مطالب آموزشی و مفید میفرسته.منم حوصله ندارم بخونم .اوایل رد میکردم و تشکر میکردم.بعد برای من دو برابر میفرسته .خلاصه که اینجوریه.

سلام عزیزدلم
وای وای...
من توی خیلی از گروههای دوستی و خانوادگیمون حداقل یه بار گفتم که آقا نفرستید این مطالب را ... این گروه برای حرف و خوش و بش های دوستانه یا خانوادگی هست و هممون از این کانالها سراغ داریم ... ولی کو گوش شنوا

صحرا یکشنبه 6 تیر 1400 ساعت 19:32 http://Sahra95.blogsky.com

خدا قوت گندم عزیزم. کاش همه ی خواهرا مثل خودت باشند، عاقل و صبور و مهربون

ممنون صحرای نازنینم
بهم لطف داری
میدونم که خودت هم عاقلی هم صبوری و هم خیلی خیلی مهربان

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد