روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

نگرد پی یه چیزای عادی تو وجودم

سلام

روزتون خوش و خرم


یه تغییر ساده دیگه توی یه قسمتهایی از دفتر کارم میدم

دیروز دوتا مشتری داشتم که هیچی را رعایت نمیکردند

چند باری هم تذکر دادم ولی فایده ای نداشت

این باعث شد که باز تصمیم بگیرم میز کوچک را بزارم جلوی در تا هیچکس نتونه وارد بشه

و یه راه هم برای رفت و آمد ساده تر خودم باز کنم

و اینطوری مراجعه کنندگان همون بیرون بایستند و کار را ازشون تحویل بگیرم

یه گلدون از قلمه های پتوس سبز و خوشرنگ را برداشتم و دوتا قلمه تازه از حسن یوسف ها گرفتم و گذاشتم وسطش...بعد گلدون را بردم گذاشتم روی همون میز دم در...

لااقل یه کمی حس خوب منتقل کنه به مراجعه کننده ها

یادم اومد که قبل تر ها بطری آب و یخ و شکلات میزاشتم روی میز برای مراجعه کننده ها...

این پندمی که بره بازم از این کارها خواهم کرد...ولی فعلا باید به فکر سلامتی خودم و دیگران باشم


یکی دو تا سفارش از مدرسه هام داشتم

حالا دیگه باید به طور جدی تر برگردم به کار اصلیم و یه کمی طراحی و ویرایش را  شروع کنم

برای همین زنگ زدم به خانم کوره و ازشون وقت کوره گرفتم

فردا بعد ازظهر

امروز چیزهای کوچولوی باقی مونده را رنگ کنم

انشاله بعدازظهر هم بساط ترانس زدن را برپا کنم

و در نهایت بسته بندی و آماده برای کوره ...




پ ن 1: گام شمار را روشن کردم و پیاده رویم را انجام دادم

ولی سعی میکنم خلوت ترین و بی عابرین مسیرها را انتخاب کنم


پ ن 2: یادتون میاد دوتا مانتو دادم به خیاط

باورتون میشه هنوزم ازش هیچ خبری نیست؟

من توی تیر پارچه ها را دادم ... میخواستم تابستون بپوشم اون مانتوها را

حالا باید یواش یواش به فکر لباسهای پاییزه باشیم...


پ ن 3: دلم برای آدمهایی که نباید، تنگ شده

کجان اون آدمها؟


نظرات 5 + ارسال نظر
مامان فرشته ها یکشنبه 7 شهریور 1400 ساعت 10:45

یادم افتاد به پارچه های که دوسال پیش دادم خیاطی و دوتابستون هم گذشت انشاالله سال آینده

آخه چرا اینهمه بدقولی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

عابر یکشنبه 7 شهریور 1400 ساعت 11:47

سلام. از خانم خیاط بپرس اگر برش نزده دیگه نزنه والا سال دیگه تابستون یه مدل دیگه میاد رو بورس خوب

سلام دوست خوبم
هرچی زنگ میزنم حتی جواب تلفن هم نمیده
شیطونه میگه برم سروقتش

امیر یکشنبه 7 شهریور 1400 ساعت 17:58

سلام
من در عجبم از این همه خونسردی
چقدر راحت و ارام و از دریچه قلبی اسوده به جریان زندگی نگاه می کنی . من فکر می کنم چون تکیه گاه و پشتیبانی چون پدر داری که انشالله همیشه سایه اش بالای سر خانواده باشد با خیال راحت تری به فرایند زندگی می نگری و از طرفی هم خوب می توانی نبض زندگی را مدیریت کنی و از جانب دیگه ای هم اوضاع مالی تان خدا را شکر بد نیست که دچار مشقت و نداری باشید و این انر بر اعصاب و روان تان .تاثیر گذار باشه و غم نان نداری از این بابت خدا را شکر . البته فراموش نشود که خوش قلبی و خوش ذاتی شما و خانواده نیز از دیگر علل است. برایتان بهترین ها را ارزو می کنم

سلام دوست خوبم
عه
زیادی خونسردی هم خوب نیستا
تحلیل تان دقیقا درست است
مسلما اگه با این اوضاع و احوال کاسبی ، پدرجان پشتیبانم نبود خیلی مشکلات زیادی داشتم
و مسلما اگه ایشون هم اوضاع مالی خوبی نداشتند بازم الان دچار مشکلات زیادی میشدم
ولی خدا را شکر با قناعت و البته مهربونی و همدلی همه چیز آسون تر شده

رسیدن دوشنبه 8 شهریور 1400 ساعت 08:21

خسته نباشی تیلو جان
من مدت هاست بخاطر حالم فقط خوندم کامنت نذاشتم
اما حالا که قرنطینه هستم وقت آزاد زیاد دارم
نمیدونم چرا و کی مردم میخوان رعایت کنن .
بخدا دو ساله من و خانواده م هیچ جا نرفتیم . من خودم به زور دو ماهی یه بار برای خرید واجب رفتم بازار.
حالا میبینی کرونا گرفتم .. نمیدونم بقیه چی فکر میکنن . اصلا فکر نمیکنن

ای داد بیداد
کاش الانم خوب بودی و وقت نداشتی به من کامنت بدی
حال دلت که خوب باشه انرژیت تا اصفهان به من میرسه

مهردخت دوشنبه 8 شهریور 1400 ساعت 10:00

فقط امان از دست خیاط های بدقول و با اعتماد به نفس زیااااااد که من ۵روزه به شدت از دست یکیشون عصبی هستم هرچقدر سعی میکنم بهش فکر نکنم نمیتونم چون پارچه قشنگم رو از بین برد

ببین واقعیت این هست که پارچه منم واقعا از بین رفته بود
رفتم پرو و اصلا خوب ندوخته بود
ولی بعد از اون پرو دیگه اصلا جواب تلفن نمیده
من تیرماه پارچه دادم
برای تابستون بپوشم
الان دیگه باید به فکر لباس پاییزه باشم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد