روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

پروسه درمان

سلام

روزتون بخیر


بهار چقدر نزدیک شده

امسال از رسیدن بهار انگار وحشت دارم

فصل زمستون...

امروز صبح که نشستم پشت سیستم صدای گنجشکها بهم نوید رسیدن بهار را داد

بهاری که توی راهه و منی که با دیدن هرجوانه دلم میلرزه...

خدا خودش بهم کمک کنه

به هممون



بعد از قصه های دراز پدرجانم ، انگار یه حس بدی به بیمارستان رفتن و ... داشتم

اما به خاطر اون عمل جراحی خواهرجان که توی فاصله کمی از فوت پدررخ داد، مجبور شدم خودم را جمع و جور کنم

چاره ای نبود

انگار آدمیزاد با قصه های جورواجوری که به دکتر و درمان همراهه، گره خورده

دیروز مادرجان را بردیم چشم پزشکی

و تشخیص جراحی برای آب مروارید بود

نوبتی که دکتر تعیین کرد برای فردا صبح هست

میدونم عمل سختی نیست ولی ته دلم یه دلشوره ای وجود داره ...





پ ن 1: میناکاریها دلخوشی های رنگی این روزهامه 


پ ن 2: یادم هست که باید تقویم رنگی رنگی براتون درست کنم

میدونم داره دیر میشه و میخواین پرینت بگیرید

ولی به زودی دست به کار میشم

نظرات 11 + ارسال نظر
مریم یکشنبه 1 اسفند 1400 ساعت 09:54

تیلو جان قشنگم. من تقویم امسالت رو هر روز استفاده کردم و تو همه اون روزهای سخت با هر بار دیدن تقویمت برای سلامتی و آرامش پدرجانتون دعا کردم.کاری از دستم برنمیومد و حتی نتونستم تسلیت بگم. نمی دونستم یه ادم ناشناس چی بگه که ذره ای دلت آروم بگیره چون می دونستم غمت کم نمیشه.اما بعد اون روز تلخ هر بار این تقویم رو باز کردم برای آرامش همتون دعا کردم . امیدوارم حالت بهتر بشه. و ممنونم که با این حالت هنوز هم به فکر تقویم رنگی رنگی هستی.

ای جانم
باورت میشه به دلگرمی همین قصه است که میخوام تقویم را حتما به دستتون برسونم
اینکه اینطوری یادم میکنید برام خیلی خیلی ارزشمنده
ممنونم از وجود نازنینت

Sara یکشنبه 1 اسفند 1400 ساعت 09:55 http://15azar59.blogsky.com

تیلوی عزیزم میفهمم چه حسی داری من هنوز بعد از ۵ سال از جلو اون بیمارستان انکولوژی امیر که میگذرم قلبم مچاله میشه شبها و روزایی را یادم میاد که اونجا دنبال دارو و تاییدش و تزریقش بودیم چه روزای سختی بود چه ادم های مستاصلی که ندیدیم میدونی بعد از گذر از روزهای سخت و دشوار سوگواری انگار کسیکه تصادف شدیدی داشته و حالا تازه گرمای بدنش افتاده و درد را با عمق وجودش حس میکنه تازه اثر اون همه فشارهای عصبی و روانی و جسمی خودشو نشون میده توی تک تک اتون برای همین مرتب میگن مواظب خودتون باشید شما الان در نا ایمن ترین حالت جسم و روحتون هستید ...ان شاالله عمل چشم مادر هم انجام میشه
تیلوی مهربونم خانوم قشنگم دوست عزیزدلم مواظب خودت باش رفیق جانم

کاش درکم نمیکردی سارای مهربانم
راست میگی
تازه جسم و روحم داره از خواب بیدار میشه

جازی یکشنبه 1 اسفند 1400 ساعت 10:26

با سلام
تن ات به ناز طبیبان نیاز مباد
وجود نازنینت ازرده گزند مباد
بیمارستان ، دکتر و دارو پروسه ای است که ولکن اشخاص نیست خصوصا در این برهه که ویروس منحوس نشسته ـ قصد جا خالی کردن نداره .اما هم انتظار بهار را می کشیم با تیلویی رنگ رنگی چون سابق . انشالله که سلامت باشید و سلامتی دوستان و خانواده نیز در گرو سلامتی شماست
ما منتظر تیلویی هستیم که بمب انرژی بود و خدای مثبت اندیشی و زیبا دیدن

سلام دوست خوبم
توکل برخدا
نمیدونم کی دوباره بتونم رنگی رنگی بشم
دنیا و روزگارم فعلا تیره و تاره

رسیدن یکشنبه 1 اسفند 1400 ساعت 11:34

کلا بیماری و بیمارستان و دکتر چیز خوبی نیستن خواهر من مگر یه سری دکترها که مال خود آدم باشن ،
انشاالله مادر سلامت باشند
آره تقویم آماده شد خبر کن مرسی

راست میگی
کلا خوب نیستند
اخ اخ چه اشاره خوبی دکتر به اون دکترای بخصوص

مریم یکشنبه 1 اسفند 1400 ساعت 13:04

سلام تیلو خانم مهربان درک تان میکنم روزهای سختی هست با هر صدا با هر اشاره به یاد چیزی می افتید و اذیت میشوید وقتی سال ۹۲ پدرم را از دست دادم خانه مان را عوض کردیم و از شانس من موقعیت اپارتمان از سه جهت در نزدیکی بیمارستان بود و صدای ممتد آژیر آمبولانس و لرزیدن تن من مدتها طول کشید که عادت کنم این صداها را نشنوم و بیمارستان را نبینم ولی هنوز از دیدن بیمارستان و رفتن به دکتر هراس دارم اما عزیز دلم شما با من فرق دارید من مدتهاست که با وبلاگ شما آشنا هستم و همیشه خانمی را درمقابل خود دیدم خیلی خیلی با انگیزه و قدرتمند امیدوارم زودتر تیلوخانم مهربانم به حال عادی برگردد با اینکه غم نبود پدر مهربانی مثل پدر شما فراموش شدنی نیست اما بخاطر خودتان بخاطر مادر و خواهرهای گل تان و بخاطر روح مهربان پدرتان امیدوارم هر چه زودتر به آرامش برسید عزیز مهربانم این روزها با دل شکسته تان ما را هم دعا کنید

سلام مریم نازنینم
خدا رحمت کنه پدرتان را
این هراس وحشتناک دیگه تمام نمیشه
دارم تلاشم را میکنم عزیزدلم ... امیدوارم موفق بشم

مرمر یکشنبه 1 اسفند 1400 ساعت 13:17

سلام تیلوی قشنگم
چقدر خوب درکت میکنم.من بعد از دو سال و نیم هنوز نتونستم پیش دکتر برم.دکتر زنان که حس مرگ بهم میده اصلا.اما امیدوارم خیلی خیلی زود دنیات پر از رنگ و شادی بشه.انشاا... عمل مادر جان هم به خیر و خوشی بگذره و بعد از این عمل فقط جشن و شادی و خوشی ببینن

سلام مرمرجانم
وای...
اصلا لحظه لحظه های انتظار توی بیمارستانها انگار برام شده عذاب ممتد

بهار یکشنبه 1 اسفند 1400 ساعت 22:39

سلام.
انشاءالله عمل چشم مادرجان‌تون به خوبی انجام میشه.
امیدوارم که بهار در جان و دلتون بشینه.

سلام به روی ماهت
متشکرم عزیزدلم

الی دوشنبه 2 اسفند 1400 ساعت 09:05 https://elimehr.blogsky.com/

امیدوارم تا مدتها از دکتر و بیمارستان دور باشین و دلت شاد شاد باشه

کاش میشد
ولی گویا شدنی نیست

سارا دوشنبه 2 اسفند 1400 ساعت 20:44 http://www.yekzanyekzendegi.blogfa.com

وقتی از مریضی پدرتون و بعد هم فوتش مینوشتید،لحظه ب لحظه هفت ماه پیش خودم رو میدیدم و دستم ب کامنت گذاشتن نمیرفت!
الانم ک از احساست ب اومدن عید میگی،بازم خودمو میبینم و این عید غمزده بدون باباجونم ک هرچی بهش نزدیکتر میشیم،قلبم فشرده تر میشه!
خدا پدر عزیزتو بیامرزه.
سخته!خیلی سخت!من بعده سه چهار ماه سیاهم رو درآوردم.اونم ب خاطر دل شوهر و پسرام.ولی دلم هنوز گرفته و سیاهه.
امیدوارم خدا بهتون آرامش بده و قدرت تحمل این سوگ رو بهتون بده عزیزم.

سارای مهربونم
این وحشت از این عید ... از رسیدن بهار... حتی از جوانه ها را خوب درک میکنم
خدا به دل هممون صبوری بده

مریم دوشنبه 2 اسفند 1400 ساعت 21:07

آخی چقدر تو مهربوووونی تیلوی قشنگم تو مث رنگین کمونی که هروقت آدم میبینه تورو روحش به وجد میاد
راستی تیلو جون من اونیکی مریمم.
میگم اگه آی پی ها رو نگاه نمیکنی اسمم رو بزارم مریم 2 چطوره خواهرجان

ای جانم
ممنونم مریم جانم
چقدر بهم لطف داری
عالیه
بزار جانِ مریم...
بزار گل مریم
هرچی که دوست داری و باعث میشه من دوست مهربونم را بهتر و بیشتر بشناسم

نگار چهارشنبه 4 اسفند 1400 ساعت 10:16

سلام. تسلیت میگم .بقای عمر شما و بقیه خانواده.خدا رحمت کنه نازنین پدرتون را.نمیشناختمشون ولی با توصیفهایی که ازشون داشتید و دارید یکی از انسانهای خوب روزگار بودن.برای شما و مادرتون که همیشه با پدر بودین این غم خیلی سخت تره. روحشون شاد و یادشون گرامی

سلام نگار جانم
ممنونم از همراهیت نازنینم
لطف داری

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد