روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

تو صمیمی تر از آنی که دلم می پنداشت

سلام

روزتون بخیر


امروز متوجه شدم که باید سپاسگزارم اون کامنت گذار باشم

اونقدر حس خوب و عشق و محبت ازتون دریافت کردم که مطمئن شدم باید با تمام قوا بنویسم

تازه حس کردم هر روزی که نمینویسم به هممون یک روز بدهکارم

اونقدر حرفای خوب زدید که ازتون زندگی یاد گرفتم

اونقدر هر کامنتی را که خوندم کیف کردم که گفتنی نبود

دیدم میشه از تک تک تهدیدها ، فرصت درست کرد...

همتون لبخند به لبم آوردید

هم اونایی که خصوصی نوشته بودید و خواستید که عمومی نشه و هم بقیه که واقعا دلم را قرص کردید

از همراهیتون ممنونم


من پر امیدتر از قبل... با حال بهتر... با یه عالمه لبخند کش اومده بزرگ ... مینویسم و میدونم که دوستانی دارم که همراه و همدلم هستند





آقای افغانستانی همسایه باغچه برامون بادمجون آورده بود

بادمجان ... خیار ... فلفل دلمه ای

منم یه نبات و دوتا تن ماهی که خریده بودم و دستم بود را دادم بهش

هردومون لبخند زدیم

از مهربونی

من که عاشق کشک و بادمجانم

با پیازداغ...نعناداغ... فراوان

اگه نان سنگک هم باشه که دیگه بهتر

اهان و تره و ریحان تازه

تره های باغچه خوب شده ولی ریحان خیلی کم داریم

در عوض یه عالمه نعنا

وقتی پدرجان بودن یه قسمت بزرگی از باغچه نعنا بود

عطرش... زیباییش ...

هرکی میومد نعنا میبرد

ولی الان اون باغچه بزرگ خشک شده ... یه قسمتهای کوچکتری از نعنامونده

ولی هنوزم اونقدری هست که هرکی هوس نعنا کنه بشه یه دسته بهش داد



همیشه روز بعد از اینکه فسقلیا خونمون بودن، به خصوص اگه دو سه روز اونجا بوده باشن...

در حد خانه تکانی باید تمیزکاری کنیم

جمع آوری... زیر تک تک مبل و صندلیها باید توپ و اسباب بازی و خونه سازی و پازل جمع کنیم

و جای دستاشون روی تک تک شیشه ها و میزها

این قسمت را خیلی دوست دارم

جای انگشتای کوچولوشون را

وقتی دستمال میکشم روی جای دستاشون دوست دارم هی تصور کنم این جای دست کدومشونه...

بعد هم رو بالشتی ها و ملافه ها و پتوهای کوچولو را انداختیم توی ماشین

اتاق مهمان و کمدی که لباسهاشون رامیزارن داخلش را مرتب کردم

دست آخر مادرجان اتوکشی ها را انجام میدادن و منم کنارشون نشسته بودم و حرف میزدیم

و اینگونه دیروزمون گذشت



فردا اگه خدا بخواد یه پیک نیک جور کردیم

البته پیک نیک سه روزه

با دوستای مشترک خاله و مامان

خواهرا نیستن و دلم پیششون میماند

بعدا میام جزئیاتش را تعریف میکنم






پ ن 1: صبح رفتم جواب آزمایش مادرجان را گرفتم

قندشون 118 بود

یه کمی نگرانم



پ ن 2: دو روز از باشگاهم را مجبورم غیبت کنم

دلم نمیخواست غیبت کنم

خیلی حال خوبی میگیرم










نظرات 15 + ارسال نظر
ربولی حسن کور یکشنبه 4 تیر 1402 ساعت 10:19 http://rezasr2.blogsky.com

سلام
پس سفر بالاخره تبدیل شد به پیک نیک سه روزه! خوش بگذره.
قند 118 نیازی به دارو نداره. اما باید مراقب باشن که بالاتر نره. انجام فعالیت بدنی و کاهش وزن و رژیم غذایی و ...

سلام جناب دکتر
چقدر خوب و عالی
اخ کاش میشد بقیه آزمایش را هم بفرستم یه نگاهی بکنید خیالم راحت بشه
مادرجان چاق نیستن
ولی با یه کمی دقت میشه این رو آورد پایین
ولی خودشون همیشه از قند خون میترسن

سهیلا یکشنبه 4 تیر 1402 ساعت 10:21 http://Nanehadi.blogsky.com

دعا میکنم حال دلت،همیشه خوش باشه،دوست عزیزم.

ممنون سهیلا جانم
من برای همه، همیشه همین را میخوام

ربولی حسن کور یکشنبه 4 تیر 1402 ساعت 10:29 http://rezasr2.blogsky.com

سلام دوباره
حق دارند. قند واقعا ترسناکه.
اگه دوست داشتین تصویر جواب آزمایششونو بفرستید

سلام جناب آقای دکتر
من باید از قند بترسم که پدرم قند داشتند و به صورت وراثتی بهم میرسه ...
رعایت خیلی خوبه
زحمت میدم بهتون

سارا یکشنبه 4 تیر 1402 ساعت 11:03 http://15azar59.blogsky.com

سلام عزیزدلم
بلا از مادر دور باشه
پیک نیک سه روزه هم خوش بگذره بهتون


سلام به روی ماهت
متشکرم

لیمو یکشنبه 4 تیر 1402 ساعت 11:34 https://lemonn.blogsky.com

سلام تیلو جان
آخ جووون. من عاشق پیک نیکم اسمشم میذارم سفرک.

سلام لیمو جانم
اتفاقا این بیشتر سفرک هست تا پیک نیک
چون به نظر من پیک نیک را باید شب برگردی خونه

سعید یکشنبه 4 تیر 1402 ساعت 11:57 http://www.zowragh.blogfa.com

سلام دختر عموجان
خودت میدونی که من خوندن اینجا رو خیلی دوس دارم
به نظر من این جور کامنت ها رو نخونده پاک کن و اصلا درگیرش نشو
در مورد مادرجان هم خیلی نگران نباش چون قندشون خیلیم بالا نیست با یکم پرهیز حل میشه
خدا بهشون و بهت سلامتی بده

سلام پسرعموجان
بهم لطف دارید
از اینکه اینجا را میخونید به خودم افتخار میکنم
انشاله که عزیزانت همیشه سلامت و شاد باشن
مادرجان همیشه از قند میترسن ... حالا یه کوچولو هم بالا باشه بازم میدونم که کلی رعایت خواهند کرد

فری یکشنبه 4 تیر 1402 ساعت 13:45

سلام بالاخره یه سفر می رید خوش بگذره بهتون سه روز خودش یه مسافرت به حساب می یاد.

اگه بشه بهش سفر گفت... بیشتر شبیه پیک نیک هست

ساناز یکشنبه 4 تیر 1402 ساعت 13:59

سلام عزیزم
منم یک ابخند کشدار بعد پست امروزت اومد روی صورتم
خیلی خیلی خوش بگذره
سفر به خیر و شادی

سلام ساناز نازنینم
لطف داری بهم
هرجا هستی همیشه شاد و خوشبخت باشی

لیلی یکشنبه 4 تیر 1402 ساعت 15:56 http://Leiligermany.blogsky.com

شما هم مثل خانواده ما اگر گردش و سفری بدون خواهرها میرید دلتون پیششون می مونه.
جمع تون جمع و دلتون شاد.
باید یکبار بیام اصفهان قلمه حسن یوسف ببرم اونقدر که در جای جای وبلاگتون اسم و عطرش هست

آخ آخ گفتی
بخدا دلم پیش خواهرا و فسقلیا میماند و تازه دلم پیش خاله و دخترخاله ای هم که باهامون نمیاد هست
حتما... تشریف بیارید ... قدمتون بر چشم من

لیلی یکشنبه 4 تیر 1402 ساعت 15:57 http://Leiligermany.blogsky.com

عمرتان دراز باد که خونه به وجود شما خاله /عمه آخری ها گرم و دلنشین هست


عزیزمی
خاله و عمه هستی؟

سعید یکشنبه 4 تیر 1402 ساعت 17:20 http://www.zowragh.blogfa.com

خدا به خودت و مادرجان عمر و عزت و سلامتی بده
مامان من تو عمل جراحی که چند ماه پیش داشتن علاوه بر کیسه صفرا لوزالمعده ایشون رو هم برداشتن و الان بدنشون هیچ انسولین ترشح نمیکنه اما با یه کپسول گیاهی قندشون کنترل میشه
اگه مادرجان خودشون مراقب هستن پس خیالت راحت راحت چون وضعیت قند ایشون فقط یکم مراقبت میخواد همین

خداوند به عزیزانتون سلامتی و طول عمر بده
خداوند مادر نازنینتون را براتون همیشه سالم و شاد نگه داره
مطئمنم که خودتون به طور دقیق و ریزبین و حساس مراقب سلامتی مادر هستید و یقینا این کار را زیر نظر پزشک و با انجام آزمایشات و ... انجام میدید و بعد از برداشتن عضو حساسی مثل لوزالمعده ، یقینا نیاز به مراقبتهای ویژه و دقت نظر هست ... کپسول های گیاهی گاهی معجزه هستند... من یادم هست که پدرجان از لیورگل که یه کپسول گیاهی هست و برای مراقبت از کبد استفاده میشه زیر نظر پزشکشون استفاده میکردن
بالاخره از یه سنی به بعد باید بیشتر مراقب بود

صحرا دوشنبه 5 تیر 1402 ساعت 12:55 http://Sahra95.blogsky.com

من که عادت دارم به خوندن روزمره هات، تظاهر تنها چیزیه که تو نوشته هات حس نکردم لطفا همیشه بنویس برامون

شما که عزیزدلمی
سالهاست دوستیم و من به این دوستی افتخار میکنم

مادر خونه چهارشنبه 7 تیر 1402 ساعت 01:32 Http://n1393.blogsky.com

تیلوی قشنگم:))
اومدم یه چیزی بهت بگم
با اینکه چند سال میگذره از این قضیه
ولی هنوزم وقتی آقایی رو میبینم صورتی پوشیده
یا خانمی که شال صورتی داره
سریع مغزم میگه احتمالا تیلویی باشه
حتی اگه اون لحظه احساس غربت کنم میگم عه یه تیلویی اینجاست
حسم بهت رو دوست دارم

ای جانم
چقدر خوبه همراه هایی اینچنین قدیمی و دلچسب و دلنشین مثل شما دارم
منم این حس را خیلی دوست دارم

mani چهارشنبه 7 تیر 1402 ساعت 04:31

تیلو جان
سفرک خوش بگذره

متشککککککککککککککککککرم

ربولی حسن کور جمعه 9 تیر 1402 ساعت 20:40 http://Rezasr2.blogsky.com

سلام
پیک نیک خوش بگذره
میگم نفرمودید دوهفته نخوردن شکر چقدر تاثیر داشت؟

سلام جناب دکتر
ممنون
اگه بگم شاید باورتون نشه ... ولی کمترین اثرش این بود که ولعم به شیرینی کامل حذف شده بود- اشتهای کاذبم از بین رفته بود
احساس میکردم هضم غذا هم برام ساده تر شده ... ولی این یکی را هم معتقد بودند که تلقین هست

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد