روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

نازد به خودش خدا که حیدر دارد

سلام

روزتون زیبا

شنبه تون پر از خیر و برکت

روزگارتون شاد

تابستون گرمتون پر از دلخوشی




چهارشنبه سرراه برگشت به خونه رفتم یه سری به دایی جان زدم که مریض بودند

خاله را از اونجا برداشتم و دوتایی رفتیم گل سفارش دادیم برای مراسم پنجشنبه

خاله جان جای عود و عود خریدند

منم یه شاخه گل رز برای مادرجان خریدم

بعد هم با هم رفتیم میوه فروشی که خاله میوه بخرن و یه مقدار هم برای دایی خریدیم و بردیم تحویلش دادیم

توی مسیر بودم که آقای طبقه پایینی مسیج داد که امروز تولد دخترکوچولون هست و اگه سرو صدا زیاد بود و اذیت شدید ، پیشاپیش معذرت...

از ملاحظه کاریشون خیلی خوشم میاد

یه بسته از اسباب بازی هایی که توی خونه داشتیم را هدیه کردیم به فسقلی سه ساله!!!!

عصر با مادرجان جواب آزمایشها را بردیم پزشک ببینه

نظرشون این بود که قند سه ماهه کمی بالا هست و بهتره خوردن گلوکوفاژ را شروع کنن

و البته یه عفونت ادراری هم در آزمایشها وجود داشت که برای اون هم داروی سه هفته ای آنتی بیوتیک دادند

و نظرشون این بود که فشار خون هم یه مدت چک بشه

بعد از اینکه نسخه را گرفتیم و دوباره نشون پزشک دادیم همونجا توی مطب تصمیم گرفتیم حالا که تا اینجا اومدیم و توی این مطلب امکانات سوراخ کردن گوش وجود داره گوشهامون را هم سوراخ کنیم 

مادرجان در اثر گوش کردن گوشواره های بلند، سوراخ گوششون خیلی کش اومده بود و زیبایی خودش را از دست داده بود

برای همین تصمیم گرفتند یه سوراخ دیگه به گوششون بزنن تا بتونن گوشواره های خوشگلشون را دوباره گوششون کنند

اما من... من که کلا گوشم کلسیون گوشواره هست ... ولی بازم دلم میخواست بالای لاله ی گوشم را سوراخ کنم

خلاصه اینگونه شد که هر دومون گوشهامون را سوراخ کردیم

بعدش هم رفتیم سمت مغازه عموجان و تا نیمه شب اونجا دور همی برقرار بود

نصفه شب برگشتیم خونه


پنجشنه هم صبح قبل از 8 رفتیم باغچه

سبزی چیدیم

علف چیدیم

آبیاری کردیم

و ساعت نزدیک 1 بود که رفتیم سرمزار پدرجان

مزارشون را شستیم و گلها را مرتب کردیم و آبیاری کردیم و ...

بعدش هم اومدیم سمت خونه 

ناهار خوردیم و آماده شدیم حدود ساعت 3 و نیم رفتیم سمت شیرینی فروشی و یه سینی شیرینی خریدیم

بعدش هم رفتیم سبد گلی که سفارش داده بودیم را تحویل گرفتیم

خاله جان و خواهر و مغزبادوم را هم سوار کردیم و رفتیم سمت باغ رضوان

مراسم ساعت 4 و نیم شروع میشد ولی ما نزدیک 5 رسیدیم

بعد هم چون مزار پدربزرگ و مادربزرگ و شوهرخاله باغ رضوان هست ، رفتیم به اونها هم سر زدیم

تا برگردیم خونه ساعت نزدیک 9 شب بود

هدیه هایی که خریده بودیم را کادو پیچ کردم 

جمع و جور کردم

و نزدیک 11 قصد داشتم که برم توی تختخواب که عموجان زنگ زدن که چرا امشب نیومدین؟؟؟؟؟؟

هرچی اصرار کردم که خسته هستیم گفتند باید بیای

ما هم دوتا طالبی شاه پسند داشتیم برداشتیم و رفتیم سمت مغازه عمو

دور هم نشستیم و میوه خوردیم و گپ زدیم و تا برگردیم خونه ساعت 2 بود


جمعه عید غدیر بود و یه عالمه مهمان داشتیم

صبح زودتر بیدار شدم

مادرجان که از کله سحر قورمه سبزی را گذاشته بودند روی گاز تا حسابی دلبری کنه

وقتی من بیدار شدم داشتند مرغ سرخ میکردند

منم تراس را شستم

سرویس بهداشتی را برق انداختم

یه دوش گرفتم

کیک پختم اونم با پودر کیک مخملی قرمز

یه مقداری از مواد کیک را هم توی اسنک پز تبدیل کردم به کیک های کوچولوی مثلثی

میوه چیدم

شربت را آماده کردم و ساعت 10 خاله و دخترخاله رسیدند

بعدش هم اون یکی خاله و آلاله که برامون شیرینی هم خریده بودند

بعد هم خواهر و دوتا فسقلی

مغزبادوم و مامانش بعد از ناهار اومدن

تا شب دور هم بودیم

سرشب هم عمه جان اومدن یه سری بهمون زدند

شوهر عمه گفت که تولد دختر عمه هست و من اصلا یادم نبود... یه دونه از این نوت بوکهای جادویی برای خودم برده بودم خونه

هنوز بازش نکرده بودم

همون را هدیه دادم به دختر عمه

برای پسرکوچولوشون هم اسباب بازی خریده بودم

دیگه آخر شب هلاک بودیم ولی بازم عموجان زنگ زدند...

من مادرجان هم فلاسک چای و جعبه شیرینی را برداشتیم و رفتیم پیششون

و اینطوریه که اگه این روزها رفتید جایی فست فود بخرید و دیدید روی نیمکت های جلوی مغازشون یه عالمه آدم سرخوش بساط چای و شیرینی و میوه گذاشتند و دارند گپ میزنند، به روی خودتون نیارید ولی خبرداشته باشید که اینا خانواده ی تیلوییان هستند....









پ ن 1: من همیشه یه گوشه از کمدم یه عالمه هدیه و اسباب بازی و دفترچه و مداد رنگ و ... نگهداری میکنم برای وقتای یهویی!!!!

ولی الان دیگه انبار هدایا کلا به ته رسید

یعنی هیچی دیگه برای هدیه های یهویی ندارم ... باید حواسم باشه یه چیزایی بخرم


پ ن 2: دیروز هرکسی عیدیش را گرفت یه عالمه ذوق کرد


پ ن 3: داداش جان تصویری باهام تماس گرفت و داشتیم حرف میزدیم که دیدم جلوی یکی از کفش فروشیهای برند هست

بهش گفتم یه نگاهی بنداز ببین حراج ندارن!!!!!

و اینگونه بود که از حراجی وسط رُم - برای خودم کفش خریدم


پ ن 4: خانواده عموی مادرم دیروز دچار یه مشکل بزرگ شده بودند

همه تلاشمون را کردیم که هرکاری از دستمون بر میاد انجام بدیم

و عمه جانم و همسرش از راه دور - هرکاری از دستشون براومد انجام دادن


پ ن 5: امروز قبل از باشگاه ویتامین سی خورده بودم

نگم براتون که انرژیم در بالاترین حد خودش بود

یه بسته ویتامین سی ایرانی خریدم و احساس کردم واقعا روی انرژی و نشاطم توی باشگاه اثر جالبی داشت


پ ن 6: همه ی کسایی که دیروز منو دیدند معتقد بودند که خیلی خیلی واضح اثرات ورزش روی بدنم پیداست....

هورا به من ...

هورا ...

کاش رهاش نکنم


نظرات 10 + ارسال نظر
ربولی حسن کور شنبه 17 تیر 1402 ساعت 14:45 http://rezasr2.blogsky.com

سلام
پیش پزشک عمومی رفته بودین؟

سلام جناب دکتر
بله دکتر عمومی
باید میبردیم متخصص؟
آزمایشها را دکتر متخصص قلب نوشتن ولی خودشون گفتند اینا آزمایشهای عمومی و چکاپ هست و به یه پزشک عمومی هم که نشون بدیم کافیه ...
اگه حس میکنید باید بریم متخصص لطفا بهم بگید
متخصص داخلی؟

لیلی شنبه 17 تیر 1402 ساعت 14:48 http://Leiligermany.blogsky.com

منم کمد هدیه دارم و متاسفانه الان سلیقه پسرها بزرگانه تر شده و باید تمهیداتی جدید بیندیشم.
عموجان چقدر علاقمند به حضور شما هستند و آن شالله محبت فامیل پابرجاباشه برای شما که مثبت ها رو می بینیم و می نویسین

اخی... این کمد هدیه ها خیلی خوبه... منم داشتم فکر میکردم با توجه به سن بچه های دور و برم هر دوره این کمد پر و خالی میشه از هدیه هایی با تناسب سنی اونها

منم علاقه دارم به حضور کنار عموجانم ... شباهتشون با پدرم ....
فامیل همیشه دردسرهای خاص خودش را داره

ترانه شنبه 17 تیر 1402 ساعت 16:37

چه روز رنگی و قشنگی. چه خوبه دورو بر آدم پر از کسانی باشه که بهشون نزدیکه ودوستشون داره. خاله، دایی مادر، خواهر زاده...
چه جالب که خور دن ویتامین سی باعث شده انرژیت زیاد بشه. توی باشگاه چکار میکنی تیلو جان؟ با چی کار میکنی؟
من گوشم یک سوراخ بیشتر نداره . تو که انیطوری نوشتی هوس کردم یک سوراخ دیگه اضافه کنم.
مواظب خودت و مادر باش عزیز رنگی.

ترانه عزیزم یکی از دلایلی که هیچوقت دوست ندارم حتی به مهاجرت فکر کنم همین هست که من دوست دارم آدمهایی که بهشون بستگی و وابستگی دارم در اطرافم باشن و همیشه حس میکنم دوری از وطن و غربت سختی هایی داره که یه آدم خیلی قوی میخواد تحملش... شما مثل داداشم و عموجانم خیلی خیلی قوی هستی... و من براتون بهترین ها را آرزو میکنم
من توی دوره های ایروفیت شرکت میکنم و ورزشهای دسته جمعی خیلی با روحیه ام سازگار هست
گوش سوراخ کردن و گوشواره های خوشگل داشتن یه حس خوبی میده ... اگه امتحان کردی حتما بهم نشون بده

سارا شنبه 17 تیر 1402 ساعت 16:53 http://15azar59.blogsky.com

افرین به تیلوی با پشتکار خودم
عید شما مبارک باشه عزیزدلم

جانمییییییییییییییییی سارا

سعید شنبه 17 تیر 1402 ساعت 17:16 http://www.zowragh.blogfa.com

سلام دختر عموی جان
حالت چطوره؟
عیدت مبارک
از ته قلبم برات دعا میکنم که همیشه تو شادی و دور همی و تولد باشی
روح مرحوم پدر جان هم در این روز عید مهمان حضرت علی و اولیاء خدا باشه
دختر عمو ماشالا به این انرژی من با این که همسن هستم باهات اگه دو روز مثل تو این ور و اون ور بزنم و کم بخوابم روز سوم باید ببرنم بیمارستان
مخصوصا این که ظهر حتتمااااا باید بخوابم
شاد باشی و پر انرژی دختر عمو

سلام پسرعموجان
متشکرم
شما خوبین
عیدتون مبارک ...همه روزگارتون شاد و سلامت
متشکرم
خداوند عزیزانتون را براتون حفظ کنه ... رفتگانتون را بیامرزه
دور از جونتون
اخه مگه یه آدم 18 ساله نباید همینقدر انرژی داشته باشه؟

فاضله شنبه 17 تیر 1402 ساعت 22:55 http://1000-va2harf.blogsky.com

چقدر انرژی

مامان فرشته ها یکشنبه 18 تیر 1402 ساعت 00:04 http://mamanmalmal.blogfa.com

سلام بر دختررنگی رنگی پرتلاش
الهی همیشه دورهمی هاتون به شادی وجشن ودلخوش باشه
تیلو جان فروشگاه اینترنتی برا خرید وسایل نوشت افزاری وهدیه سراغ داری که قیمتشون مناسب باشه؟ چون تو خانواده بسیار پرجمعیتی هستم و از طرفی دخترام مرتب برای تولد دوستهاشون میرن دلم میخاد یه خرید عمده داشته باشم مثل اون دفترهای فانتزی و اسباب بازی ها و...

سلام عزیزدلم
انشاله برای شما هم خوشی و سلامتی همیشگی باشه ... هرچند من و شما خوب میدونیم که نه خوشی ماندنی هست و نه ناخوشی

فروشگاهی که ازش اسباب بازی میخرم فقط کانال ایتا داره
https://eitaa.com/joinchat/751632597Cdf99f60fc1
ولی برای نوشت افزار چون من همیشه حضوری خرید میکنم سایت و پیج ندارم ...

لیمو یکشنبه 18 تیر 1402 ساعت 09:38 https://lemonn.blogsky.com/

اتفاقا دیروز با مامانم صحبت این بود که باید برگردم به ورزش و خجالت بکشم از خودم. ورزش فقط برای تناسب اندام نیست و توی روحیه خیلی تاثیر داره.
+نمیدونستم توی اسنک میکر میشه کیک پخت! رفتم الان دستورش رو دیدم و مرررسی.
++چه پست پر هدیه ای بود.

اصلا به نظرم ورزش کردن اولین تاثیرش روی روحیه هست...یعنی حال آدم کلا عوض میشه به خصوص در ورزشهای دسته جمعی به نظرم این حال خوب خیلی خیلی بیشتر هست


میشه ... خوبم میشه ... میدونی ما از اسنک پزمون زیاد استفاده نمیکنیم ... زیاد که چه عرض استفاده نداره .. و من دوست دارم از همه وسیله ها استفاده کنم ، برای همین راه حلش را پیدا کردم

جای شما خالی برای هدیه ها

سعید یکشنبه 18 تیر 1402 ساعت 12:46 http://www.zowragh.blogfa.com

آفرین 18 ساله رو خوب اومدی


مگه نمیدونستی؟

مانی یکشنبه 18 تیر 1402 ساعت 17:47

هورا به تیلو جان ورزشکار
کفش نو‌مبارک عزیزم
همیشه به شادی دور هم جمع باشین

نمیدونید چقدر ورزشکار و پر انرژی شدم ...
ولی کاش ادامه بدم ... کاش رها نکنم ورزش را

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد