-
پروسه درمان
یکشنبه 1 اسفند 1400 09:42
سلام روزتون بخیر بهار چقدر نزدیک شده امسال از رسیدن بهار انگار وحشت دارم فصل زمستون... امروز صبح که نشستم پشت سیستم صدای گنجشکها بهم نوید رسیدن بهار را داد بهاری که توی راهه و منی که با دیدن هرجوانه دلم میلرزه... خدا خودش بهم کمک کنه به هممون بعد از قصه های دراز پدرجانم ، انگار یه حس بدی به بیمارستان رفتن و ... داشتم...
-
واژه های بی صدا
دوشنبه 25 بهمن 1400 11:15
سلام عکسش را نگاه میکنم بالای عکسش مینویسم : رنج بسیار کشیدیم که بمانی و نشد باز بر شاخه ی ما نغمه بخوانی و نشد برکت و شادی این باغ تو بودی پدرم همگی خواسته بودیم بمانی و نشد.... بعد دوباره گونه هام خیس میشه ... روز مادر با اینکه وسط ماجراهای سخت و دردناک روزهای سوگواریمون بود سعی کردیم مادرجان را سوپرایز کنیم من که...
-
تو چای مینوشی و من ، قند در دلم آب میشود
یکشنبه 24 بهمن 1400 09:21
سلام روز و روزگارتون زیبا صبح ها این شال سیاهی که باید سرم کنم عین سیلی میخوره توی صورتم بعد انگار باز همه چی از نو جلوی چشمام رژه میره انگار دنیام دوباره سیاه میشه همه لباسام رنگی رنگی بودن و حالا کل چیزی که میپوشم محدود شده به یک دست لباس البته که کاپشن یا پالتوی مشکی نداشتم و حوصله خریدنش را هم نداشتم و همونطوری...
-
شنبه ای آخرای بهمن ماه
شنبه 23 بهمن 1400 10:19
سلام باروش سخته روز و ماه و تاریخها از دستم رفته اصلا انگار در یک حجم بزرگ آب شناورم و نمیتونم ثبات داشته باشم انگار موجهای عظیم منو با خودشون اینطرف و اونطرف میبرن و من هیچ کاری از دستم بر نمیاد دارم دست و پا میزنم ولی گاهی هم تسلیم موج ها میشم ... چون دستام توی دستای خداست میدونم یه جایی به ساحل میرسم باید براتون از...
-
بی عشق جهان یعنی یک چرخش بی معنی...
سهشنبه 19 بهمن 1400 12:22
سلام روزتون بخیر براتون دنیا دنیا خوبی و مهربونی و عشق آرزو میکنم دارم تلاش میکنم یه چیزایی را به روتین برگردونم حس میکنم اینطوری شاید آرامتر بشم و یه کمی تحمل این درد آسان تر بشه سعی میکنم صبح ها باز زود از خواب بیدار بشم هرچند با توجه به اینکه ظهر میرم خونه بعد از ناهار یه عالمه تا عصر میخوابم و این اصلا خوب نیست...
-
چشم های بی فروغ
دوشنبه 18 بهمن 1400 11:19
سلام روزگارتون پر از مهربونی داداش جان و همسرش رفتند و رسیدند به شهر و دیاری که زندگیشون را دارن اونجا بنا میکنند اینبار رفتنشون برای هممون سخت بود ته دلم بود که اینبار رفتنشون عین دفعه اول دردناکه ، که همسرداداش جان دقیقا همین را گفت گفت اینبار عین دفعه اول بی تابیم.... تکه اول پروازشون از اصفهان به استانبول بود توی...
-
روزهای سرد و سرد و سرد
شنبه 16 بهمن 1400 10:04
سلام روزتون بخیر میدونم پست هام تا مدتی پر از غم و اندوه هستند ولی اینم قسمتی از زندگی منه لطفا کسایی که روحیه حساس دارند پست ها را نخونن شنبه صبحی ، چشمام را باز کردم و دیدم روز خاکسپاری پدرم هست صدام گرفته بود- جوری که هیچ صدایی از حنجره ام خارج نمیشد و بقیه برای ارتباط برقرار کردن باهام باید لب خوانی میکردند مراسم...
-
پدر تمام شد....
یکشنبه 10 بهمن 1400 12:50
سلام تنها چیزی که باعث شده الان اینجا بنویسم محبت های بی نهایت شما عزیزانم و 344 کامنت پر از مهر و محبت و لطف دوستانم هست اینطوری که متوجه شدم تقریبا دوستانم همه مطلع شدید که پدرجانم فوت کردند پنجشنبه 2 دی ماه ساعت 8 شب با عده ای زیاد از دوستان دست به دعا برداشتیم همزمان زیارت عاشورا خوندیم عده ی زیادی پا به پای ما...
-
شهر صدرا
پنجشنبه 2 دی 1400 21:32
خواهرا و همسراشون و فسقلیا اومدن همسرداداش و داداش هم هستند عمه و شوهر عمه هم دیشب رسیدند جمع شدیم دور هم برای دعا با یه عالمه از دوستان و فامیل و آشناها قرار گذاشته بودیم امشب ساعت ۸ به نیت امام رضا، دعای توسل بخونیم مخمور رفته مشهد و گفته از توی حرم میخونم بابای مغزبادوم شروع کرد و دعای توسل را خوند ما هم همراهیش...
-
چه روزگار غریبی
دوشنبه 29 آذر 1400 23:17
باورش سخته که اینجا وبلاگ تیلوتیلو باشه؟ خیلی خیلی دوست دارم که این نوشته ها را نخونید اینا هذیانهای ذهن خسته ی دختریه که با تمام وجود داره دست و پا میزنه از روزهای سخت بگذره دختری که رفیقش، پدرش، یکی از عزیزترینهاش این روزها بدجور گرفتاره.... کی باورش میشه همه این غم ها ماله یه روز باشه اصلا مگه میشه باورش سخته که...
-
حسبی الله
یکشنبه 28 آذر 1400 09:12
حسبی الله میخونم تندتند نشستم بیرون یه جایی روی سنگهای پله ی جلوی در دفتر هماهنگی های قبل از پیوند توی دلم آشوبه پدرجانم بد حاله حالا دیگه اسمم را صدا نمیزنه باهامون حرف نمیزنه نشستم روی زمین شاید یه کمی آتیش درونم خنک بشه منتظرم نوبتم بشه حسبی الله میخونم نمیتونم تعداد ذکرها را بشمارم ولی همچنان دستام توی دستای خداست...
-
درد را از هر طرف بخوانی درد است
جمعه 26 آذر 1400 16:39
توی اورژانس بیمارستان نشستم کنار تخت پدرجانم داره بازم هذیان میگه هوشیاریش میره و بر میگرده صداش دیگه اون صدای پر از شو و زندگی نیست انگار صداش را نمیشناسم اما با اینکه هذیان میگه گوشم را نزدیک دهنش میکنم که بشنوم چی میگه از دیشب یه بند داره از کمک کردن به دیگران و آدمهای نیازمند حرف میزنه توی حال بدش، دغدغه بقیه را...
-
این روزها
پنجشنبه 11 آذر 1400 16:23
سلام نبودنهام این بار کدر و بدرنگ هستند نبودنهایی با جنس تجربه های سخت کی باورش میشه یه جایی توی لحظه هام اونقدر کم آوردم که توی خیابون سرم را چسبوندم به دیوار و زار زدم یه جایی توی پیاده رو اونقدر با صدای بلند هق هق کردم که عابرها برگشتن و نگاهم کردند یه جایی... یه جایی... یه جایی... پدرجان روز به روز بدحال تر میشه و...
-
حرفهایی که نمی آیند
شنبه 6 آذر 1400 13:30
سلام روزتون پر از حال خوب روزتون پر از سلامتی و دلخوشی میدونید نه که فکر کنید تازگیها اینطوری شده ام نه همه عمرم انگار همینگونه بودم ام شاید هم نه شاید دقیق یادم نیست اما همیشه دوست داشته ام حال خوب و شادی و انرژی هایم را با بقیه قسمت کنم همیشه وقتی حالم خوب است تند تند حرف میزنم تند تند مینویسم تندتند با بقیه ارتباط...
-
اُدْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکمْ
چهارشنبه 3 آذر 1400 11:10
سلام روزتون زیبا چطوری با کلمات میشه عطر و بو و رنگ را با اشتراک گذاشت؟ آفتاب خوشرنگ پاییزی پهن شده روی میز جلوی در پتوس های سبز، انگار دارن توی آفتاب میرقصند یه شادابی وصف نشدنی ... خنکای پاییزی از لابلای در میاد داخل و اینطوری گرمای دلپذیر بخاری چند برابر به آدم حس خوب میده سعی میکنم زاویه های قشنگ زندگی را پررنگ تر...
-
محبت های ستودنی
سهشنبه 2 آذر 1400 10:50
سلام روزتون به زیبایی این آفتاب پاییزی آفتاب پاییز پهن شده تا وسطای پنجره یه رنگ خوب و دلچسب داده به هرچیزی که بهش نگاه میکنم منم که دنبال نشونه هام... این نشونه خوبیه امروز میتونه روز خوبی باشه دیروز دل آشوبه هام را ریختم دور و پیاده رفتم سمت مرکز خرید خیلی وقت بود پیاده نرفته بودم خیلی وقت بود مرکز خرید نرفته بودم...
-
آذرماه مبارک
دوشنبه 1 آذر 1400 10:23
سلام وارد ماه ته تغاری پاییز شدیم امیدوارم روزای خوبی در انتظار همه مون باشه شنبه بعد ازظهر باز راه آزمایشگاه و مطب را پیش گرفتیم یه راه فرسایشی دکتر گویا رفته بود سفر اما منشی زنگ زد و شرح حال داد و دکتر هم برای یه بیمارستان دولتی دستور بستری داد راه افتادیم سمت بیمارستان رسیدیم اورژانس... وحشتناک بود پر از مریض...
-
ته مانده های آبان
شنبه 29 آبان 1400 12:31
سلام چقدر این آبان پرماجرا بود برای من صبح پدرجان را بردم آزمایشگاه حالا دیگه اونقدر بی جون و بی نا شده که صبح گفت نمیتونم رانندگی کنم غصه ها را میریزم ته ته دلم اونجایی که هیچکس نبینه سر به سرش میزارم شوخی میکنم جلوی غصه های مامانم شکلک در میارم جوک میگم چرت و پرت میگم و از اینکه ساکت و بی جون نگاهم میکنه و لبخندش...
-
امروز در جوان ترین حالت بقیه عمرتون هستید ....
چهارشنبه 26 آبان 1400 09:02
سلام روزتون زیبا از دیروز هوا ابری و بارونی بود نم نم و آروم آروم بارون بارید و البته هوا هم سردتر شده بیشتر دیروز را در حالی که نشسته بود کنار بخاری میناکاری انجام دادم طرح زدم و خیال بافتم امروز صبح به محض بیدار شدم اونوقت که هنوز داشتم کش و قوس های قبل از بیداری کامل را به بدنم میدادم به زانوم دست زدم و حس کردم...
-
یک هفته پیش همچین روزی
سهشنبه 25 آبان 1400 09:21
سلام روزتون زیبا لحظه هاتون پر از آرامش از صبح که بیدار شدم دقیقه به دقیقه یاد هفته گذشته هستم که دل توی دلم نبود تمام دقیقه هایی که حالا فکر میکنم نکنه خواب و خیال بوده از لحظه لحظه های آماده شدن و ساک بستن و جمع و جور کردن دلم تند تند زد تا لحظه هایی که رسیدم و جهانم متوقف شد وقتی نشستم توی ماشین اونقدر قلبم تند...
-
تا زمانی که رسیدن به تو امکان دارد- زندگی درد قشنگیست که جریان دارد
دوشنبه 24 آبان 1400 09:05
سلام روزتون زیبا پاییز اینجا در پررنگ ترین حالت خودشه دلم هنوز هواییه حالا کنار آقای دکتر قدم زدن اولین چیزی هست که دلم براش تنگ میشه اون مدل راه رفتنش اون مدل نگاه کردنش اون مدل اخم کردن و پشتش لبخندش حالا پاییزم یه رنگ تازه گرفته که دلم هوایی میشه سفال سفارش داده بودم با کلی دنگ و فنگ بازشون کردم و چقدر عالی بودند...
-
مفصل نوشت
یکشنبه 23 آبان 1400 09:33
سلام روزتون قشنگ عزیزای دلم پاییز زیبا به اوج خودش رسیده برگهای زرد و نارنجی دلبری میکنند و من متولد این روز از پاییزم یه روز به رنگ خرمالو و برگهای نارنجی کلی حرف دارم براتون بزنم کلی اولین های بینظیر در یک هفته گذشته در زندگیم تجربه کردم اولین هایی که احساسات پشتشون به سادگی در قالب کلمات نمیگنجه پدرجان خیلی حال و...
-
چالش به دعوت زینب جان مسافر کربلا
دوشنبه 17 آبان 1400 08:54
سلام روزتون زیبا امروز هم باز هوا ابریه و از آفتاب قشنگ پاییزی خبری نیست در عوض یه هوای ابری پاییزی که جون میده برای پیاده روی جون میده که چای صبحگاهیتون را کنار پنجره بنوشید پاییز پر از رنگه رنگهای گرم و زیبا دلم لک زده برای پاییز گردیهای دو نفرمون با مغزبادوم اونوقتایی که بی خیال دنیا با همون ورجه ورجه های کودکانه ش...
-
غماتو بسپار تو به من
یکشنبه 16 آبان 1400 11:53
سلام روزتون زیبا امروز هم هوا ابری و بارونیه و البته سرد امروز از راه که رسیدم دفتر دیدم که اینطوری توی سرما هیچکاری پیش نمیره تازه به محض روشن کردن دستگاه ، اون هم ارور داد میخواستم از این پلاستیکهای طلقی تازه برای جلوی در بخرم ولی 7 صبح !!!!!!!!!!!!!!! همون پارسالی را برداشتم و با یه دستمال تمیزش کردم و به خودم گفتم...
-
سخت است تو را دیدن و عاشق نشدن
شنبه 15 آبان 1400 09:03
سلام روز آبان ماهی تون بخیر چقدر پاییز یهو پررنگ شد از پنجشنبه شب بارونهای ریز ریز شروع شدند و هنوز هم هوا ابریه هوا هم که حسابی سرد شده امروز صبح کاپشن سرمه ایم را از توی کمد بیرون آوردم البته اون کاور گرم و نرم داخلش را ازش جدا کردم و به جاش یه بلوز آستین دار زیرش پوشیدم دلم میخواست برم چکمه هام را هم بیارم و بپوشم...
-
باز هم جهانم متوقف شد
پنجشنبه 13 آبان 1400 10:32
سلام روزتون بخیر در حالی دارم پست مینویسم که تسبیح خوشگل با دونه های سرمه ای و طرح های نقره ای که ماله آقای دکتر بوددور مچم پیچیده شده درست حدس زدین یک قرار عاشقانه بدون هیچ برنامه ریزی خاصی رقم خورد یک عاشقانه بینظیر که تا حالا تجربه ش را نداشتیم جهان اطرافم متوقف شد دیدار بعد از نزدیک به دوسال!!!!! اصلا نگفتنی بود...
-
عشقت چپ سینمه
دوشنبه 10 آبان 1400 08:32
سلام روزتون قشنگ پاییز با آفتاب بی جون و دلچسبش پهن شده وسط کوچه گربه ی تنبل کوچمون داره با یه نازی توی آفتاب راه میره که گفتنی نیست و من میخوام امروز یه کمی دور و برم را مرتب کنم صبح اول وقت وقتی وارد شدم یه نگاهی به لیست کردم و لبخندم پررنگ شد فقط چند تا گزینه ی کوچولو توی لیست دارم شاید حتی بتونم امروز یه چند تایی...
-
عصر دل انگیز پاییزی با طعم سیب
یکشنبه 9 آبان 1400 17:23
سلام اوقات و احوالتون قشنگ دارم سیب میخورم هر از گاهی هم یه برش خرمالوی شیرین و گس میزارم توی دهنم و از طعم بینظیرش لذت میبرم این خرمالوهای درخت باغچه ست همون درختی که با پدرجان اطرافش داربست چوبی زدیم بعد هم برای داربست ها پله های چوبی درست کردیم حالا میشه از اون پله ها راحت رفت تا وسطای آسمون و خرمالو چید اونم چه...
-
کی هوا تاریک شد که من متوجه نشدم؟
شنبه 8 آبان 1400 17:50
سلام وقتتون طلا لحظه هاتون لبریز عشق و دوست داشتن هیچی مثل دوست داشتن دوای همه دردها نیست همونطوری که هیچی مثل دوست داشتن رنج آور و سخت نیست با تمام وجودتون دوست بدارید که بهترین حس های دنیا را تجربه میکنید عشق ورزیدن مخصوص انسان خاصی نیست درسته که بعضی از عشقها خاص میشن و جایگاه ویژه در قلب آدم پیدا میکنند اما عشق...
-
پنجشنبه خلوت
پنجشنبه 6 آبان 1400 09:41
سلام روزتون زیبا از اینجا که دور میشم دلم تنگ میشه قبل خواب و یا وقتی دارم یه کار غیرفکری انجام میدم توی ذهنم هی کلمات را کنار هم میچینم و یکی یکی با دوستای وبلاگی حرف میزنم اما امروز صبح فرق داره دیروز هم مراجع خیلی کمی داشتم ولی دیروز یه عالمه کار توی لیستم داشتم که تا شب یه نفس کار کردم و تا شد از لیست خط زدم در...